کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

گلایهء دوستی بنام تلنگر !

    دوست عزیزی که خودرا به دلایلی تلنـگر! نامیده، مطلب دوستانه ای! 

 دربخش نظرات ( مربوط به عنوان پایان دوراوّل مسابقات فوتسال - جام دوسـتی ) ، 

 درج فرموده که حیف دیدیم در آن مکان ِمهجور و پشت پرده بماند؛ از این 

 رو، کُلّ آن مطلب را بدون کوچکترین دخل و تصرّفی درزیر آوردیم تا عینا"   

 مورد توجّه ونظر شما خوانندگان خوب این وبلاگ قرارگیرد.قضاوت دربارهء 

 محتویات ولحن این نوشته با شما ( اگرنظرخاصّی هم دارید خوش حال می شویم  

 که آن را درقسمت نظرات ، دربالاوسمت چپ همین موضوع بخوانیم) ؛ پاسخ مشروح  

 این دوست عزیز بماند در تلنگر ۹ که تحت عنوان ظرفیّت، پس از اتمام 

 این مسابقات تقدیم می گردد. 

 

 

    تلنگر

شنبه 1 مرداد ماه سال 1390 ساعت 09:15

پنجشنبه 23تیرماه1390ساعت18:10سالن فوتبال ورزشگاه یادگار امام رشت شاهد دیداری مضحک و طنزآلود و در عین حال تلخ دو تیم دانشگاه علوم پزشکی و سهند بود.

در شرایطی دو تیم به مصاف هم رفتند که تیم دانشگاه صعودش از قبل مشخص شده بود و نیازی به کسب امتیاز در این دیدار نداشت،اما تیم سهند باید در این دیدار امتیاز کسب می کرد تا از این گروه صعود کند.

طبیعتآ کسی از تیم دانشگاه انتظار ارایه بازی تهاجمی و رو به جلویی را نداشت،اما این تیم با 10%توان خود در همان 5 دقیقه اول برتری بی چون وچرای خود را ثابت کرد و دروازه تیم سهند را گشود.

ولی شروع ماجرا از اینجا بود، که بعد از این گل روی کثیف و نابخشودنی فوتبال که اغلب فوتبال دوستان آنرا به کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و کشورهای ضعیف از نظر فرهنگ وتمدن بشری نسبت می دهند رخ داد.

بازیکنان تیم دانشگاه دیگر حتی حاضر به انجام بازی معمولی خود نیزدر زمین نبودند،از پیشکسوت 60ساله این تیم آقای میر معصوم نژاد گرفته تا بازیکن جوان این تیم آقای عاشوری که انگار برای سپری کردن تعطیلات آخر هفته به بزمی دوستانه آمده بودند و هیچ نشانی از یک مسابقه فوتبال نبود.

متآسفانه آنقدر در ارایه این بازی نمایشی ضعیف عمل کردند که حتی کودک 7ساله ای که شاهد مسابقه بود می فهمید که این بازی به هر چیزی شبیه است به غیر از مسابقه فوتبال.بازیکنان سهند آنقدر ضعیف بودند که حتی پاسهایی که دو دستی از طرف یاران دانشگاه تقدیمشان می شد را از فاصله نیم متری و نهایتا یک متری به ناکجاآباد پشت دروازه می فرستادند.

در تایم اوتی که در نیمه دوم گرفته شد با کمی دقت به لبهای بازیکنان تیم دانشگاه این جمله های نا خوشایند دیده می شد:اشان ده چیه خوایید گل بزنید ا همه موقعیت(اینها دیگه چیرو می خوان گل بزنن این همه موقعیت)...

و واقعآ افسوس،جام دوستی بیمارستان آریا همه چیز داشت غیر از دوستی،غیر از رفاقت،غیر از روح پاک ورزش،در اینکه تیمهایی مثل کاسپین،ستارگان،آنژیوگرافی و پیشکسوتان بازیهای ضعیفی از خود ارایه دادند هیچ شکی نیست ولی در ارایه بازی مضحک و پر رنگ و ریای این دو تیم در این روزهم شک نکنید.بازی این دو تیم درسها و تجربه های بزرگی به ما داد،اینکه شرافت تیمی مثل آنژیوگرافی را باید ستود که حتی بعد از حذف با سه بازیکن پای به میدان مسابقه گذاشتند و پیروز شدند،مگر نمی شد که این سه بازیکن هم درگیر عروسی پدربزرگ وشیفت کاری و مشکلات خانوادگی خود باشند؟ پس هنوز هم می شود به جوانمردی بعضی ها بالید،ولی آیا واقعآ مسابقاتی به این نام در خور این مکان بود؟ جام دوستی هیچ رنگ و بویی از دوستی داشت؟ آیا تحمل پذیرش بعضی از واقعیات گاهی آنقدر سخت است که ازهر اصل و اصولی باید گذشت؟ ما که جوانترهای این مسابقات بودیم نباید از موی سفید بزرگترها درس می گرفتیم؟

در حالی که چیزی جز روح کثیف ورزش در این روز دیده نشد،بی احترامی به شعور و شخصیت افراد محترمی که به عنوان تماشاچی نمایش کمدی این دو تیم را می دیدند نابخشودنیست.

گاهی پذیرش اشتباهات و فرار نکردن از آنها آنقدرها هم سخت نیست،باور کنید.

کاش یاد می گرفتیم که انسانیت فقط در حرف نیست،در عمل هم می شود پاک زیست.اگر یک جام 8جانبه اینقدر ارزشمند است که ما انسانهای پر مدعا حاضر می شویم که همه اصول جوانمردانه را برایش زیر پا بگذاریم،در عرصه زندگی شخصی و اجتماعی چه انتظاری باید از ما داشت؟

ما ایرانیها یادمان رفته که از چه نژاد و چه اصلی بوده ایم و در این جنگل بی هویتی و بی خردی چنان گم شده ایم که فقط به فکر بیرون کشیدن خودمان از باتلاق خود خواهی هستیم.

ای کاش مربی های ورزشی چیزی جز تاکتیک تیمی به بازیکنان خود یاد می دادند،تاکتیک خوب بودن و خوب ماندن،شاید روزی خاطره ای خوش از آدمها به یک دنیا جام و کاپ بی ارزد.

اینها نه گلایه بود و نه شکایت،فقط تلنگر کوچکی بود برای اینکه شاید هنوز وجدانی به خواب نرفته باشد،شاید هنوز هم روحی زنده باشدوبخواهد زندگی کند،شاید هنوز هم در جایی کسی به فکر دوستی ها باشد.

گر بدین سان زیست باید پست

من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه بن بست

گر بدین سان زیست باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود،چون کوه

یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد