کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

گِردسایه، سفر تجربه ها


            تقدیم به فداکارترین عضو گروه کوبار، ابـــی،

   که اگر درخواست او نبود، هرگز زیر بار نوشتن این سفرنامه نمی رفتم!


   



     گِـــــردســـــایه



 سفـر تجربـه هـا


 

   


     ساعت ۴ بامداد روز جمعه، بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۲، میدان جهــاد رشت، وعده گاه

   ۱۱ کوه نورد سحرخیز، مصمّم برای فتح گردسایه، برنامه ای انجام نشده از سال گذشته


   


     ۴:۱۴ حرکت از رشت با خودروهای شخصی، توقّفی کوتاه در ورودی شهرستان فومـن،

   برای پیوستن سه همسفـر نا آشنـا، که قـرار بود یکی از آن ها سکّان هدایت گـروه را به

   دست گیرد.


   


     تا اینجا همه چیز عالی و طبق روال معمول بود، امّا نرسیده به ماسوله، اوضاع دیگرگونه شد!

   اختلاف نظر یا سوء تفاهُم؟! ظاهراً ماجرا به معنی دوّم نزدیک تر بود!


   


     در حالی که همه درانتـظار پیچیدن خودروی حامل راهـنما به فرعی طرف راست بودند،

   فرمان خودرو به سمت چپ متمایل شد..! به طرف گردسایۀ گسـکره! و خاطـرۀ آن صعـود

   سخت بچّه های کوبار درخُرداد سال ۸۸ درمعیّت آقای آشوغ، درحال زنده شدن بود که...


   


     ...مورد اعتراض و مقاومت بچّه ها، به ویژه بابک قرار گرفت؛ که به هیچ وجه حاضر نبودند

   دوباره آن مسیر طاقت فرسا را طی کنند!


   


     درمقابل، راهنمای ما قرار داشت که هیچ گاه به قلّۀ گــردسایۀ اصلی دست نیافته بود!

   قلّه ای که علی الاُصول باید بین قلل تروشوم و شاه معلّم پیدایش می کردیم و راهنمای

   ما تنها مسیر آغازین آن را می شناخت.


   


     خلاصه پس از شور نهایی تصمیم بر آن شد که به سوی گرد سایۀ اصلی ره بسپاریم و

   برگ رخشندۀ دیگری بر دفتر تجارب نُوین کوه پیمایی گروه کوبار بیفزاییم.


   


      با پارک کردن خودروها در انتهای مسیر ماشین رو، از ساعت ۶ بامداد حرکت به سوی قلّه

   آغاز شد.


    

    


     حرکت ۱۴ مرد پُرتوان به سرپرستی و راهبری آقای ناصـر بِشکول از شهرستان فومن


   

   

     مردانی با عزم جزم برای سفر به گردسایه، که نمی دانستند چه در انتظار آن ها ست؟!


   

   


     فرصتی کوتاه برای کم کردن لباس ها، جهت عبور از یک مسیر پُرشیب در ابتدای راه


   


     مسیری سخت و نفس گیر، که پیش تر هم تجربه شده بود؛ در پاییز ۸۹، هنگام صعود به قلّۀ

   تـُروشــوم.


   

   

   

   

   


                                              فریدون فخر رحیمیان

     مرد کوه های سخت، که قبلاً هم این راه را آمده بود و می دانست برای فتح قلّه، تا چه اندازه

   باید آب بدنش را از دست بدهد!


   


     ...گاه استراحتی کوتاه و شوخی و خنده ای برای رفع خستگی و بازیافت انرژی، و نیز بهانه ای

   برای گرفتن چند عکس یادگاری با طبیعت و دوستان!


   

   

   

   

   


     پس از یک ساعت و نیم شیب نوردی سنگین و لاینقَطَع و تحمّل گرسنگی، بالآخره رأس ساعت

   ۷:۳۰ بامداد به کلبه و چشمۀ آب رسیدیم.


   

   

   


     خوش و بش آقای بشکول با پیرمردی قد کوتاه، ساده دل و سرزنده که درکلبه ای به سادگی

   دلش می زیست و مرا به یاد شعری انداخت که سال ها پیش استادم در کلاس خوشنویسی

   برایم سرمشق گذاشته بود :


         تکلّف گر نباشد خوش توان زیست     تـعـلّـق گـر نبـاشد خوش توان مُـرد

 


   


     و چند گام جلوتر سفرۀ صبحانه پهن شد...


   


                                      آقای ابراهـیــم واثـقی

     یکی از سه میهمان فومنی ما در این سفر، که همه جا پا به پای جلودار در حرکت بود.


   

   

   

   


                                     مهــدی جهــــان دیـده

     پُل ارتباطی بین دو گروه پارس پخش عدل و کوبار، سلطان بی بدیل قهقهه، که هر وقت

   نیست، سنگینی و تلخی نبودش به راحتی در فضای کوه احساس می شود.


   


     بعد از صرف ناشتایی و قدری استراحت، صعود از سر گرفته شد.


   


                         وقتی شکارچی، خود شکارِ شکارچی دیگری می شود!

   مصداقش عکّاس تصویر بالاست که ندانسته در کادر عکّاس زرنگ تصویر پایین به دام افتاده!

   این روش، شگرد مخصوصی در عکّاسی است که رضا جهانی زیاد از آن استفاده می کند.


   

   


                      این بیت شعر را همین الآن در وصف اِبی سرودم :


     چـه کـوه بـاشـه چـه درّه     اِبی کجاست؟ رو صخره!

 

     تمایل بیمارگونۀ ابی برای گرفتن عکس تکی روی صخره ها و تخته سنگ های بزرگ، چیز

   تازه ای نیست که من کشف کرده باشم و تقریباً در همۀ کوه پیمایی ها اتّفاق می اُفتد. به

   هرحال، این هم یک نوع مرض است که ظاهراً درمان خاصی ندارد!


   

   

   

   

   

   

   

   


     با پایان یافتن شیب تند اوّلیّه در مسیر مشترک تروشـوم _ گردسـایه، چشم اندازها هم

   قشنگ تر می شوند.


                                  چه از روی خطّ الرّأس نگاه کنی ...


   


                                       ... و چه از داخل درّه بنگری.


   

    

    

   

   

   

      

    

    

   

     استتار است یا اتّفاق؟ نمی دانم! امّا می بینم پروانه ای زرد و زیبـا، میان آن همه علف سبز،

   گل همرنگ خود را پیدا کرده تا بر روی آن لحظاتی بیارامد.


   


     دورنمای قلّۀ تروشوم از این جا دیده می شود و گِردسایه جایی در پُشت همین قلّه است.


   


                                          رضـــا جـهـــانی

     از بچّه های خوب و با اخلاق بیمارستان آریا، که دوربین حرفه ای ندارد، ولی می داند عکس

   حرفه ای را چه طور باید بگیرد!


   

   


     تخصّص، آموختن کلاسیک دانش ها و روش های به کارگیری ابزار گوناگون علمی و فنّی است،

   ولی استعـداد، داشتن مهارت ذاتی خاص در استفاده از این دانش ها و روش ها است؛ از این رو

   یک عکّاس حرفه ای کسی است که بتواند با یک دوربین ساده، تصاویر زیبا و درخور توجّهی خلق

   کند؛ و رضــا دراین سفر ثابت کرد که دارای چنین قابلیّتی هست.


   

   

   

   

   

   

   

   


     تا رسیدن به چشمۀ پای قلّه، راه زیادی نمانده؛ راهی صاف و بی دردسر، امّا در هوایی گرم و

   زیر آفتاب داغ آخرین روزهای بهار...


   

   

   

   

   


     ...که استراحت کوتاه دیگری را می طلبد.


   

   

   


                                رضا طالب خانی، شهیر بابک

     فوق تخصّص صعود تا پای قلّه و بی خیال شدن چند قدم آخر..! با آن دستمال زیر کلاهش

   آدم را به یاد پیتر اُتول در فیلم تاریخی لورنس عربستان می اندازد! خاطرم نیست آن لحظه

   به کجا اشاره می کرد ولی به خاطر دارم بین ما ۱۴ نفر، تنها کسی بود که شناسنامه اش

   را با خودش همراه داشت!!!


   


     وقتی مجـیــد تـقــوی بخواهد از او عکسی به شیوۀ پُـرتـره های آتلیـه ای بگیری، خوب بلد

   است چگونه فیگور بگیرد و فیگور یعنی نمایاندن آنچه نیستی! امّا به زعم حقیر طبیعت عکس

   طبیعی می خواهد؛ آن وقت از دهـان باز مجیـد می فهمی که چه قدر خسته است؟!!  اگرچه

   عینک آفتابی، خستگی چشمانش را پنهان کرده باشد!


   


     چند قدم آن سو تر، چشمه ای در انتظار ماست...


   

   

   

   


     با رسیدن به چشمه، آب خنک با سر و صورت گـرم و خشک بچّـه ها آشنا و ظروف آب و

   قمقمه ها دوباره آبگیری می شود.


   

   


     آقای مهــران رضــا زاده را قبلاً ندیده بودم؛ یکی از سه همراه آقای یوسفی در این سفر،

   جوانی خوش قـد و قـامت و تـوانا، که با داشتن فیزیکی مناسب، بسیار شایستۀ کـوه نـوردی

   می نمود.


   

   


                                       آقای مجـیــد هاشـمی

     سوّمین میهمان فومنی ما در این سفر، مردی میانسال، درشت اندام، قوی و مهمان نواز، که

   هنگام بازگشت، میهمان بستنی های ایشان در فومن بودیم!

   

   

   

   

     پس از آخرین استراحت، راهنما و سایر کوه نوردان، خود را برای پیمودن آخرین گام ها تا فتح

   قلّه، آماده می کنند.


   

   

   


     نمی دانم عکس پایین را من گرفتم یا ابی؟ فقط می دانم یک ماهی است که زینت بخش

   Desktop رایانۀ شخصی من شده!


   


     از دیگر همـراهـان آقای یوسفی در این صعود، جـوانی بود خوش برخورد و شیـرین بیـان، به نام

   آقای حامد خوش بو، که با دارا بودن ۲۴ عکس تکی، رکورددار عکس های انفرادی دراین سفر

   لقب گرفت! و البتّه در Photo-orgasm ایشان، نقش بسزای ابی خان را نباید نادیده گرفت!


   

   


     کلبه هایی محصور در سیم خاردار با گلّه های فراوان گوسفند و سگ های نگهبانی که با

   کسی شوخی ندارند! این مجموعه درست در میاندو راه قلل تُروشوم و گِردسایه واقع شده

   و راهنمای ما فقط تا همین جای مسیر را می دانست.


   

   


     به اینجا که رسیدی، یا باید دنبال رمۀ گوسفندان از دامنۀ پُرشیب کوه بالا بروی و به قلّۀ تُروشوم

   دست پیدا کنی...


   


     ...و یا تُروشوم را از ضلع جنوبی کوهپایه دور بزنی و با گردش به سمت راست، خود را به پاکوب

   باریک پشت آن برسانی تا در مسیر گردسایه قرار بگیری.


   


     کم کم از دور، سایۀ گردسایه را می توان تشخیص داد و دانست که راه را درست آمده ایم!


   


     اشارۀ بچّه ها، شک را کاملاً برطرف می کند.


   

   

   

   

   

   


     بالآخره می رسی به یک زمین صاف و مسطّح، با ده ها هکتـار وسعـت، که در وسطش یک

   برآمدگی وجود دارد به نام گِردسایه؛ درست مثل یک غدّۀ زیرجلدی که وسط پوست ناحیه ای

   از بدن سبز شده باشد!


   

   

     در نگاه به سمت راست، تروشوم همانند یک رشته کوه به نظر می رسد، با اُبُهّت، با قدّی بلند

   و قامتی استوار، که به راحتی می تواند گردسایه را در پشت خود مخفی نگه دارد.


   


     کیلومترها آن سو تر، دورنمای محو منطقۀ ییلاقی اولِسِه بِلَن کا (از توابع ماسال) به زحمت

   دیده می شود؛ البتّه در هوایی صاف و آفتابی و با حداکثر zoom دوربینی با لنز 200-18 .


   

   


     ...و حالا دیگر گردسایه زیر پای ماست و همّتی باید، تا این دو گام آخر را درست برداریم و به

   قلّه برسیم.


   


     قلّۀ گردسایه از مسیرهای مختلفی قابل دسترسی است. دامنۀ صخره ای که ضلع جنوبی کوه

   را تشکیل می دهد، شیبی بسیار تنـد و بستری پوشیده از سنگ های سست و ناپایـدار دارد و

   بالا رفتن از آن، حتّی برای سنگ نوردان حرفه ای، بدون خطر نیست!


   

   


     با این که صُعود از پای کـوه تا قلّه، خیلی سخت به نظر نمی رسید و عملاً بیش از ۲۵ دقیقه

   طول نکشید، ولی آقـایان هاشمی، واثقی و طالب خانی ترجیـح دادند در پای کوه بمـانند و به

   استراحت بپردازند.


   

 

     ما هم اگرچه از نیامدن دوستان خُشنـود نشدیم، ولی فرصت را مغتنم شمرده، کوله ها را نزد

   آن ها بر زمین گذاشتیم و سبکبار راهی قلّه شدیم.


   


     بچّه ها برای صعــود نهایی، دامنــۀ شـرقـی کوه را برگزیدند و از مُنتهی اِلیه سمت چپ آن بالا

   رفتند که با توجّه به نزدیکی راه، شیب متعادل و امنیّت مسیر، بهترین انتخاب به نظر می رسید.


      

   

   


     مکثی کوتاه برای رسیدن آقای بشکول و پیوستن ایشان به جمع


   

   


     بلند کردن دست ها به نشانۀ فتح قلّه ... رضا جهــانی زودتر از بقیّه به بالاترین نقطۀ گردسایه

   می رسد.


   


     همگی تا ساعت ۱۲:۱۰ بالای قلّه هستیم.


   


     از فراز قلّه به سوی غرب که می نگری، منطقۀ وسیعی می بینی مفروش با درختان جنگلی،

   که از لابلای آن جادّه ای مارپیچ، ارتفاعات مُنتهی به شـاه مـعـلّم را درمی نوردد تا سرانـجام به 

   خلخـــال برسد...


   


     ...و در نگاه به شرق، تروشوم را می بینی و عظمت آن را بیش تر درک می کنی. دامنۀ غربی

   تروشوم، همچون بازویی است که تا پای گـردسـایه امتداد دارد و این دو قلّه را از روی خطّ الرّأس

   به هم ارتباط میدهد. گویی تروشوم مادری است مهربان که فرزند دلبند خود را در آغوش گرفتـه

   و او را می نوازد!


   


     آقـای اسفـنـدیــار یوسـفی احتیـاج به معـرّفی ندارد. مردی خوش سلوک و خونگـرم از خطّۀ

   سرسبز توتکابُن رودبار، راه بلدی صبور، که تاکنون راهنمای بسیاری از کوه پیمایی های گروه

   کوبار از جمله در صعود به ارتفاعات کفتـرخانی، تَجَـر، دَگا، دیورَش، دُرفک و آلِش دشت بوده و

   هنوز در سفرهای بعدی، ما را چشم اُمید به یاری اوست.


   


                                          آقای فــرزاد غلام پــور

     از دیگر یاران آقای یوسفی، جوانی متین و موقّر از دیار شرق گیلان، بی ادّعا امّا بسیار با اراده

   و نیرومند، که در صعود به درفک نیز افتخار همراهی ایشان را داشتیم.


   

   


                                           ابراهـیــم مهـدی زاده

     بی نیاز از توصیف و سزاوار ستـایش، یاریگر و یدک کش نفس بُریده های کوه، نیـرویی فداکار،

   باظرفیّت، مسئولیّت پذیر و شایسته، بدون اغراق نیک ترین پرسنل بیمارستان آریا، که از لحاظ

   فنّی و اخلاقی، وزنۀ سنگینی در کوه پیمایی های ما به شمار می رود.


   


     سنگ چین دست ساز ابی، هم راهنمای خوبی بود برای صعودکنندگان به قلّه و هم سکّویی

   مطمئن به جای سه پایۀ دوربین، برای گرفتن عکس های دسته جمعی با حضور عکّاس.


   

   


         نام ژنریک : میر محمّد صادق ؛ نام تجارتی : نظام ؛ کارخانۀ سازنده : مهران ؛

     سال تولید : ۱۳۴۱ ؛ سال عَرضه : ۱۳۴۲ ؛ محلّ تولید : رشت ؛ محلّ عَرضه : محلّۀ چُمارسرا

   پُرحرف، عیب جو، خُرده گیر، وسواسی و کنندۀ بسیاری از کارها با تأنّی ملال آور برای دیگران؛

   ۱/۵ کیلوگرم کاهش وزن، تاول های متعدّد در انگشتان و پشت پا و صدها تُن تجربه، دستــاورد

   وی از این سفر چربی سوز بود.

 

   


     با گرفتن تعدادی عکس یادگاری، ظرف ۱۰ دقیقه از قلّه پایین آمدیم و به جمع همسایگان طبقۀ

   همکف پیوستیم...


   

   

   

   

   

   


     ...تا با همیاری و همفکری یکدیگر، مشکلات دستگاه گوارش را حلّ و فصل کنیم!


   


     پس از صرف نهار و امتلای جهاز هاضمه، آن هم زیر اشعّۀ سوزان خورشید، در وسط ظهر یک روز

   داغ، در ارتفاعی بیش از ۲۰۰۰ متر، عملکرد سلّول های خاکستری مغز، کم کم دچار اختلال جدّی

   شد و تصمیم گرفتیم از مسیر دیگری، که ساده تر و نزدیک تر از مسیر رفت باشد، به نقطۀ آغازین

   حرکت برگردیم؛ و داستان تلخ نزول از همین جا شروع شد!

     متأسّفانه پیشنهاد احساسی ما مورد استقبال سرپرست گروه قرار گرفت و ایشان با اعتمـاد به

   دستگاه رهیاب و یک سری محاسبات ذهـنیِ مبتنی بر حدسیّات، پذیرفت که می توان با عبـور از

   گردسایه و طی کردن یک مسیر کوتاه جنگلی، ظرف یکی دو ساعت به جادّۀ خلخال دست یافت و

   از آن طریق به راحتی به ماسوله رسید.

     ایشان پاکوب مال رو و نامناسب دامنۀ جنـوبی گردسایه را به این منـظور انتخاب کرد و به همـراه

   هم نوردان بومی خود به راه اُفتاد...

 

   

    


     ما نیز قرار شد تا نیم ساعت صبر کنیم و درصورت بازنگشتن آنها، همان مسیر را برای پیوستن

   به آنها طی نماییم.


   

   

     استراحت قیلوله در زیر سایبان چفیه ای با دیرک های عصایی، بهانۀ مضحکی بود برای این صبر

   نیم ساعته، و شاید هِرهِر و کِرکِر بچّه ها گواهی بوده بر این مدّعا!


   

   


     نیم ساعت کذایی گذشت و از سه هم نورد جلوتر رفتۀ ما خبری نشد. بچّـه ها نیز بارهـای اضافۀ

   کوله، نظیر بطری های آب را تخلیه کردند و به هر جان کندنی که بود، از شن اسکی خطرناک دامنۀ

   جنوبی گردسایه گذشتند و مقصد نامعلومی را به طرف جنوب غرب در پیش گرفتند.


   

   


     وقتی از این زاویه به گردسایه نگاه می کنی، درمی یابی که دامنۀ غربی آن نیز وضعیّتی مشابه

   دامنۀ جنوبی دارد و بالا رفتن از آن نیازمند تجهیزات صخره نوردی است.


   


     با فرود و فرازی ساده، به نقطۀ مرتفعی رسیدیم دنج و سایه، با پلّکانی سنگی شبیه منطقۀ

   قلعه رودخان، امّا طبیعی، که برای دقایقی استراحتگاه گروه شد.


   

   


     از دور گمان می کردیم وقتی به این نقطه رسیدیم جادّه را خواهیم دید و راه راست پیش رویمان

   خواهد بود، امّا زهی خیال باطل! از این بالا همه چیز معلوم بود غیر از جادّه!


   

   


    اوایلِ راه، منطقه ای بود کم شیب و روشن، با پوشش گیاهی متداول، که بدون مشکل خاصّی

   طی شد.


   


     امّا در ادامه وارد جنگلی شدیم تاریک و نَمـور، با درختان سر به فلک کشـیده، که حتّی در زوالِ

   ظهرِ یک روز آفتابی هم اجازۀ عبور نور خورشید را نمی دادند و ما باید از چنین جنگلی، تا جایی

   که نمی دانستیم کجاست، پایین می رفتیم!


   


     جنگلی لایتناهی با شیبی بسیار تند و غیرمعقول برای کوه پیمایی، که هرچه پایین می رفتیم

   باز هم ادامه داشت. بـعـدها فهـمـیـدیم تاکنون پـای هیـچ کوه نورد یا حتّی انسانی به این جنگـلِ

   بکر و بی نام ونشان نرسیده و هیچ بزغاله ای هوس نکرده ازاین شیب ۴۵ تا ۶۰ درجه، ولو بخاطر

   ارضای غریزۀ شیطنت خود، نزولی داشته باشد!

     ولی ما همچنـان می رفتیم... شجاعانه بر بسـتر پوشیده از برگ های خشک و درحال پوسیدنِ

   این جنگل سُر می خوردیم! و عاجزانه درپی دیدن جادّه ای بودیم که هرگز در قـعـر این جنگل انبوه

   وجود نداشت!


   


     کم کم نگرانی و ترس بر فضای فکر ما مستولی شد. طـرح مکرّر پرسش هـای ذهنی بی پاسخ

   که گاه بر زبان هم جاری می شد:

     آیا سرانجام جادّه ای راخواهیم دید؟ آیا اصلاً جادّه ای وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، آیا از مسیری

   که می رویم قابل دسترسی هست؟ اگر راه به جایی نبریم و تاریکی هوا ما را ازادامۀ راه باز دارد،

   شب کجا و چگونه اُتراق کنیم؟ آیا طعمۀ حیوان درنده ای نخواهیم شد؟

     خود را درمیان زندان بزرگی می دیدیم که درب ورودی آن جهل ما بود! پشیمانی، دالان عبورش!

   و اُمید توأم با تلاش، تنها راه خروج آن به بیرون!


   


     لحظه به لحظه بر خستگی و تشنگی بچّه ها افزوده می شد و بطری ها و قمقمه های خالی،

   پشیمانی و نگرانی آن ها را دو چندان می کرد، تا این که ناگهان چشمان تیـزبیـن آقای بـشکول،

   باریکۀ آبی را دید که از لابلای برگ های خشک و خاکستری زمینِ جنگل به بیرون می جوشید و

   این چشمه، بارقۀ اُمیدی را در دل همه زنده کرد.

     با تلاش جملگی و ابتکار رضا، آب چشمه استحصال وپس از رفع کامل تشنگی، ظروف آب همه

   پُر شد و دوباره با انرژی بیش تری به حرکت ادامه دادیم.


   


     بالآخره بعد از یکی دو ساعت راه پیمایی، به پایین ترین نقطۀ جنگل رسیدیم ولی در آنجا نه اثری

   از جادّه دیدیم، نه نشانی ازحیات موجود انسانی! نه راهی بود، نه پاکوبی! نه دُم تکان دادن گاوی!

   نه پارس سگی، نه صدای زنگولۀ گردن گوسفندی!

     فقط صدای خش خش راه رفتن ۱۴ مرد ره گم کرده را می شنیدیم که بر برگ های خشکِ اُفتاده

   از درختان، در جنگلی متروک دنبال سرنوشتی نامعلوم درحرکت بودند.


   


     از آن پس دیگر دنبال دیدن جادّه نبودیم؛ فقط آرزو می کردیم آدمیزادی بیابیم یا دست کم نشانی

   از زیستگاه او، که ما را در رهایی از این جهنّم سبز یاری دهد.

     به این اُمید تپّه های متعدّدی را بالا رفتیم و دوباره پایین آمدیم. سه بار متوالی، این فراز و فرودها

   در مسیرهای طولانی ادامه داشت تا اینکه ...


      از غم هجرمکن ناله و فریاد که دوش     زده ام فـا لی و فـریــاد رسی می آیـد  


     ... بر فرازِ تپّه ای، باغی دیدیم دور شده با پرچین های چوبی و این حکایت از وجود آدمی می کرد

   و دیری نپایید که سه جوان بومی چابک که از درّۀ مقابل بالا می آمدند، جلوی ما ظاهر شدند.

     ما از دیدن آنها به وجـد آمدیم ولی آنها با دیدن ما متعجّب شدند؛ به خصوص وقتی فهمیـدند ما از

   کجا پایین آمده ایم، به صراحت گفتند که محلّی ها از ترس حملۀ حیوانات وحشی، حتّی دام های

   خود را نیز در آن منطقه رها نمی کنند!

     یکی از آنها که می خواست راه را به ما نشان دهد، به درخواست بابک پذیـرفت تا از شیب تندی

   که دقایقی پیش از آن بالا آمـده بود، دوباره پایین بیـاید و ما را مستقیماً تا نزدیکی رودخـانه هدایت

   کند. این جوان در ازای کار با ارزشی که در حقّ ما انجام داد، حاضر نشد وجهی از من دریافت کند!


   


     با رسیدن به رودخانه، دلی از عزا درآوردیم و دیوانه وار به سرو صورت و پاهای خود آب می زدیم.

   راننده ها زودتر حرکت کردند تا با آوردن خودروها، ما را از پیاده روی بیشتر معاف کنند.


   

   


     با بالا رفتن از معبر کنار رودخانه و پیمودن مسیری نه چندان طولانی، سرانجام جادّه را رؤیّت

   کردیم.


   

   

 

     جادّه ای که قرار بود ظرف یکی دو ساعت، پیش روی ما باشد، پس از پنج ساعت کوه پیمایی

   پُر تَـنِـش و تـوان فرسا، و با تحمّل رنج و مشقّت بسیار و البـتّه به یُمن خوش اقبـالی فراوان، زیر

   پاهای خسته و مجروح ما قرار گرفت؛ واین تجربه آن قدر تأثیرگذار بود که بابک را برای مدّتی دچار

   کوه زدگی روحی کرد و از همراهی ما در تعدادی از سفرهای بعدی بازداشت!


   


     سپاس ویژه ای تقدیم رضای عزیز، که اگر دوربین و عکس های او نبود، هیچ خاطرۀ تصویری از

   هنگام بازگشت و نزول به جای نمی ماند. در مجمـوع از ۱۷۱ عکس این سفرنامه، ۴۹ عکس

   با دوربین رضا گرفته شده.


   


     و امّا حُسن ختام این قصیدۀ بحر طویل را به شرح هفت تجربۀ ارزشمند این سفر اختصاص

   دادم که امیدوارم برای خوانندگان آن ثمربخش بوده، آنها را از تکرار این تجارب بی نیاز سازد :


     ۱ - یک راه امن و شناخته شده، هرقدر هم طولانی، همیشه بر راه های ناشناخته و مبتنی

          بر حدس و گمان، ولو کوتاه، برتری دارد!


   


     ۲ - یک راهنمای باتجربه هرگز تحت تأثیر احساسات گروه قرار نمی گیرد و مسئولیّت عبور دادن

          آنها را از مسیری که نمی شناسد، تقبّل نمی کند!


   


     ۳ - صعود زودهنگام، زمان کافی برای جبران وقت های تلف شده و حلّ بسیاری از مشکلات

          غیـر قـابـل پیـش بیـنی را در اختـیار شما قرار داده، گـروه را از بخشی از خطرات احتمالی

          می رهاند!


   


     ۴ - تا قبل ازرسیدن به مبدأ، دور ریختن مواد حیاتی، به ویژه آب، که معمولاً برای سبک سازی

          کوله ها صورت می گیرد، هیچ گونه توجیـه منطـقی ندارد. چه بسـا همـان مقدار کم آب، در

          شرایط خاص، عامل نجات فردی باشد!


   


     ۵ - اصـرار ورزیدن و تحت فشار قرار دادن سرپرست گروه، در انجام یک اقدام نسنـجیده و

          غیراُصولی، می تواند به قیمت آسیب کلّ گروه تمام شود!


   


     ۶ - همراه داشتن یک سری کوه افزار بظاهر غیر ضروری، نظیر چراغ پیشانی و لباس گرم، حتّی

          در اوج گرما و در کوه های نه چندان بلند، از ملزومات همیشگی یک کوه نورد حرفه ای است،

          زیرا هیچ کس نمی داند شب به منزل خواهد رسید یا مجبور می شود در شرایطی نامساعد

          در سرمای سخت کوهستان بیتوته کند!


   


     ۷ - رهیاب GPS درشناخت مسیرهای فرعی و خارج ازنقشه های بین المللی، چندان موفّق

          عمل نمی کند. در این شرایط، فاصلۀ نشان داده شده توسّط رهیاب، درواقع فاصلۀ هوایی

          مستـقیم بین دو نقطه است، که درآن، عوارض طبـیعی زمین، مانند پـستی و بلـندی ها و

          پیچ و خم های آن لحاظ نشده و ممکن است کاربر را در هنگام محاسبه دچار اشتباه کند! 


   


    با پوزش از اطالۀ کلام، خواهشمندیم ما را از نظرات، پیشنهادات، انتقادات

  و سایر " آت" های دیگر بی نصیب نگذارید.

  

     باور بفرمایید خیلی ساده است. کافی است روی واژۀ نظر که در کنار یک مستطیل کوچک

   زرد رنگ در بالا و سمت چپ هر موضوع جا خوش کرده، یک بار با انگشت مبارک، کلـیـک چپ

   کنید تا پنجرۀ کوچکی در مقابلتان باز شود که درآن مستطیل نسبتاً بزرگی درزیر صورتک های

   کارتونی، محلّ نوشتن نظرات شماست.

     اگر دوست داشتید می توانید نام، آدرس الکترونیک و وبلاگ خودرا نیز درمستطیل های کوچک

   بالایی مرقوم بفرمایید و اگر مایل نیستید آن ها را خالی بگذارید.

     آنگاه، رمز عددی زیر مستطیل بزرگ را در مستطیل کوچک سمت راست اعداد وارد کنید و در

   پایان روی کلمۀ " ارسال "، کلیک چپ نمایید.            

        

   

         برقرار و اُستوار باشید


                                          {  میر محمّد صادق مهران  }