کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

سبلان دریاچه ای در آغوش آسمان

  llllllllllllllllllllllllllllllll

             

                سَـبَــــــــــلان


               دریاچه ای در آغوش آسمان



    


   سبلان سوّمین کوه بلند ایران است که در شمال غرب کشور، در استان اردبیل و در ۲۵ کیلومتری

 جنوب شرقی شهرستان مشکین شهر واقع شده. دامنه های این کوهستان عظیم و آتش فشانی

 با ۶۰ کیلومتر درازا و ۴۵ کیلومتر پهنـا، از شمال به شهرستان های مشکین شهر و اهــر، از غرب به

 تبـریـز، از جنوب به سراب و از شرق به اردبیل مشرف است و از کوه های متعدّد بلندی مثل صـائین،

 نرمیق، قوشه داغ و... تشکیل شده و جمعاً ۶۰۰۰ کیلومتر مربّع از سطح آذربایجان را اشغال کرده.


    


   سبلان دارای سه قلّۀ معروف است: قلّۀ اصلی یا آتش فشانی آن سُلطان سـاوالان نام

 دارد و با ارتفاع ۴۸۱۱ متر از سطح آب های آزاد، بلندترین نقطۀ آذربایجان شرقی و غربی به شمار

 می رود. آخرین فوران این آتش فشان مطـبّق، نامشخّص و احتمالاً مربوط به دوران هولـوسن است.

 دو قلّۀ دیگر به نام های هرم و کسری مشهورند.


    


   قلّۀ اصلی به شکل مخروطی زیبا است و دهــانۀ آتـش فـشــان خاموش آن در فصول گرم سال به

 صورت دریاچه ای بی نظیر و دیدنی جلـوه گر می شود. اطراف این دریاچه در تمـام طول سال از برف

 و یخ پوشیده شده که منشاء چشمه های فراوان آب گرم و سرد معدنی دراین منطقه است. روایت

 است: "روزی که برف های سبلان آب شود، قیامت درخواهد گرفت! "


     

    


   وجوه مختلف تسمیه )

 سبلان در زبان ترکی آذربایجانی، ساوالان و در گویش تالشی، سَفَلون یا  سَـوَلون

 گفته می شود.

   ساوالان (ترکی) ---> " ساو " + " آلان "

 "ساو" به معنی: { صدا، پیام، وحی } و " آلان" به معنی: { گیرنده }---> [ سـاوالان یعنی: گیرندۀ

 پیام یا وحی ] که اشاره به ریاضت وگوشه نشینی سی سالۀ حضرت زرتشت دراین مکان دارد.

 درکتاب معروف " چنین گفت زرتشت "، اثر فردریک نیچـۀ آلمانی، به پایین آمدن پیامبر بزرگ ایرانیــان

 از این کوه اشاره شده؛ ازاین رو سبلان مکانی است مقدّس و مورد احترام که حتّی درمیـان بومیان

 منطقه و عشایر، به نام آن قسم یاد می شود!


    


   در روایتی دیگر، "ساو" به معنی: { عدل و داد } است که در کشورهـای ترک زبـان از آن استفاده

 می شود؛ نظیر "ساوجی" به معنی: { دادگر یا دادستان }، پس---> [ ساوالان یعنی: دادگیرنده

 یا ستانندۀ حق(حق ستان) ]


    


   سَفَلون یا سَوَلون (تالشی) ---> " سـَ " به معنی: { بالا } + " وَ " به معنی: { برف } + " لون "

 به معنی: { لانه }---> [ سَوَلون یعنی: آشیانۀ بلند برف ]


    


   آب هوای سبلان نیز همانند دیگر نقاط کوهسـتانی این کشور، در فصـول مختلف سال، دستخوش

 تغییراتی است. در فـروردیـن و اُردیبهشت، هوای قلّه ناپـایدار و طوفانی است. از خرداد و تیر تا پایان

 شهریـور ماه، هوا پایدارتر می شود؛ از این رو، بهترین فصل صعود را تابستـان، به ویـژه مُـرداد مـاه

 دانسته اند. در پاییز و زمستان، طوفان و برف سنگینی در منطقه حکم فرماست که کار صعود از قلّه

 را دشوارتر و به مراتب خطرناک تر می سازد.

    

    

    


   رایج ترین و بهـترین مسیر صعـود، مسیر شـمال شرقی یا همان پنـاهگاه معـروف سـبـلان است.

 صعود از جبهۀ جنوبی، ازمسیر پیست اسکی آلوارس در۳۰ کیلومتری شهر سـرعین صورت می گیرد.

 این مسیر که از سنگ هـای بـزرگ تشکیـل شده، سخت ترین راه صعـود به قـلّه محسوب می شود.

 مسیر دیگری نیز برای صعود از جبهۀ غربی وجود دارد که از رضوان درّه می گذرد.


     

    

   آغاز سفر )

 قرار حرکت: ساعت ۷ بامداد روز پنج شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۲ - رشت، ابتدای جادّۀ پیـربازار ؛ به علّت

 دوری و سختی احتمالی راه، تنها هفت نفر داوطلب این سفر می شوند. آقای اسفندیار یوسفی،

 مرد خستگی ناپذیر کوهستان، بازهم به عنوان راهنما و پیشاهنگ گروه، مسئولیّت سنگین هدایت و

 رساندن اعضاء به قلّه را می پذیرند.


    


   در کنار ایشان، آقایان فرزاد غلام پور و مهدی جهـان دیده هستند، که هر دو قبلاً در معیّت آقای

 یوسفی به فتح سبلان نائل شده اند. من و ابی وآقای فخر هم به نمایندگی ازسایر بچّه های کوبار

 در این سفر همراه ایشانیم. و بالآخره همنورد جدید ما، جناب آقای منوچهـر ثابت، از دیگر یاران آقای

 یوسفی هستند، که در این سفر برای بار نخست، افتخار آشنایی با ایشان را پیدا می کنیم.


     


   آقای یوسفی به همراه آقای ثابت، سوار بر پژو پارس آقای غلام پور، و من و ابی و آقای فخر نیز با

 L-90 مشکی آقا مهدی راهی سفر می شویم. در ابتدای راه، ساعت ۸ بامداد، برای صرف صبحانۀ

 عدّه ای از دوستان، که هنوز ناشتا هستند، توقّف کوتاهی در حوالی نوخاله داریم...

 

    

    

    


   ...و سپس دوباره راه می اُفتیم و پس از طیّ ۴ ساعت و نیم زمان و مقدار زیادی مسافت، رأس

 ساعت ۱۲:۳۰ به اردبیل می رسیم.


    


   سبلان کوهی است متفاوت و بالا رفتن از آن حدیثی دگر دارد؛ از این رو پیشتر، از آنان که یک یا

 چند تجربۀ موفّق در فتح آن داشته اند، با دقّت و وسواس پُرسه ای می کنیم و هر که به فـراخـور

 حال و توان مقال، پاسخی می دهد که گاه بس نقیض می نمـاید و تردید می فزاید: "نهار مفصّل

 در شابیل...نهار مختصر در اردبیل...حذف کامل نهار..!؟ " و توصیه هایی از این دست، که گره ای

 از توبـرۀ ابهـام نمی گشاید. امّا به فتـوای عقل و ندای دل، اجابت خواستۀ جهـاز هاضمه را ارجح

 می پنداریم و فرو دادن نان و کباب مخصوص اردبیل را انتخاب اصلح!


    

    


   نهاررا که خوردیم، اردبیل را به مقصد شابیل ترک می کنیم. برای رسیدن به این مکان، باید درمسیر

 جادّۀ اردبیل به مشکین شهر حرکت کنیم. تقریباً ۳/۴ راه را که طی کردیم، تابلوی سبز رنگ کوچکی

 درمدخل یک سه راهی درسمت چپ جادّۀ اصلی وجود دارد که به زحمت جلب توجّه می کند، حتّی

 برای کسی مثل مهدی که قبلاً این راه را آمده باشد!


     


   و این تنها نشان بی نشان سـبلان بزرگ است! سوّمین قلّۀ بلـند ایران زمین! و چه غُـرور آفرین که

 حتّی نام سبلان را هم بر روی آن نمی بینی!! به زبـان بیگانه و برای رفع حاجت توریسم بین الملل و

 کوه نوردان جاسوس اجنبی که هیچ! پیشکش سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری،

 که به جای همّت بلند، فقط عنوان بلندی دارد! عجب آنکه نامی به زبان پارسی هم نمی یابی..!


    


   از این جا تا روستای شابیل، ۲۵ کیلومتر راه مانده، فاصلۀ این نقطه تا روستای قوتورسویی نیز

 همین مقـدار است. از روستـای قـوتـورسـویی مسیر دیگری برای رسیدن به پنـاهـگاه وجود دارد که

 بنا به گفتـۀ آنها که رفتـه اند، زیباتر و خلوت تر از مسیر شابیل است؛ با این حال، ما از پیش مسیر

 شابیل را برگزیده ایم.


    


   کم کم از دور سایۀ سبلان پدیدار می شود، که با غرور و وقار معصومانه ای بر زمین نشسته و در

 آسمان صاف و آبی منزل خود، سفره ای سپـید از ابر گسترانده و هزاران چون ما را سخاوت مندانه

 به میهمانی دل خویش فرا می خواند.


    

    


   با پیمودن ۲۵ کیلومتـر مسافت از سه راهی، بالآخره به شابیـل می رسیم. از دور یک جفت سازۀ

 سیمانی نیم کُروی کِرم رنگ با دو گنبد کوچک فوقانی، توجّه هر بیـننده ای را به خود جلب می کند.

 گمان نمی کنم پرهیزکارترین آدم های مبادی آداب نیز بادیدن این Logo اندیشۀ دیگری به ذهنشان

 خطور کند! تا چه رسد به ما بچّه مثبت های سابقـه دار، که آلودگی فکری ما را با هیـچ آنتی بیوتیک

 وسیع الطّیفی نمی توان زدود!!

   برخلاف همیـشه کنجکاوی نمی کنیم که داخلشان چه خبر است؟ ولی ناخواسته آنها را به عنوان

 نماد تصویری روستای شابیل می پذیریم!


     

     


   روستای شابیل از دو نظر مُهم است و انبوه خودروهـای پارک شده در ورودی روستا، ارتباط منطقی

 با همین دو موضوع دارد. نخست مجتمع آبگرم شابیل است که در همۀ اوقات سال پذیرای میهمانان

 متقاضی آب درمانی است تا دمی ازشرّ ما پزشکان دوانویس بیاسایند! و دوّم آغازگاه آشنایی است

 برای رهسپاران کوی سبلان.


    

    

    

   در فرصتی کوتاه، بچّه ها آبی به سر و صورتشان می زنند و حاصل تلاش کلیه ها را دور می ریزند!

 آنگاه با پوشیدن پوتین و لباس های کوه، کوله ها را به دوش می گیرند و خود را برای سفری طولانی

 آماده می کنند.


     

     

    

    


   با گرفتن یک عکس یادگاری، رأس ساعت ۳ بعدازظهر از شابیل به قصد پناهگاه خارج می شویم.


    

    


   شیب اوّلیّـه نسبتاً تنـد است و حرکت ما قدری کُنـد، به خصوص من که با ۱۶ کیلوگرم کوله و یک

 دوربین عکّاسی یک کیلویی، بیشترین بار را در گروه حمل می کنم. مضاف بر این که خود عکّاسی

 از سرعت من بیش از سایرین می کاهد.


    

    

    

    

    

    

    


   با این که بهترین فصل را برای صعود انتخاب کرده ایم، ولی اثر چندانی از کوه نوردان دیگر در مسیر

 دیده نمی شود. دلیلش را بارسیدن به پناهگاه و مشاهدۀ خیل جمعیّت باشنده در آن جا فهمیدیم.

 وجود جادّۀ خاکی بین شابیل و پناهگاه و در دسترس بودن لندرُورهایی که این فاصله را نیم ساعته

 طی می کنند، باعث شده بیش تر کوه نوردان تن آسا، هزینۀ بالا رفتن با این خودروهای پُر قدرت را

 به ۵-۴ ساعت پیاده روی با صرف وقت و انرژی فراوان ترجیح دهند!

 

    

    

    

    


   ابی را هرگز این قدر خسته نیافته ایم. بسیار Low Energy با Mood پایین و چهــره ای افسرده

 که بی اختیار انسان را به یاد بدهکاری ها و گرفتاری های شخصی می اندازد! نه حال عکس گرفتن

 روی صخره ها را دارد و نه حوصلۀ دوربین دست گرفتن! مهدی هم برای خندیدن دست تنها شده!


    

    

    


   با رسیدن به سطحی نسبـتاً صاف، قدری استراحت و گلویی تر می کنیم. درست مجاور کابل های

 بسیار قطور و زنگ زدۀ فولادی که سال ها است روی زمین فرو اُفتاده و پروژه ای ناتمام و پُرهزینه که

 لابد قـرار بود روزی روزگاری تله کابینی باشد و حال این گونه مظلوم و مهجور به حال خود رهـا شده!

 درست مثل هزاران هزار طرح عمرانی دیگر که خدا می داند برای ناتمام گذاشتن آن ها، چند میلیارد

 تومان از سرمایه های ملّی این کشور به باد رفته!


    

    

    

    

    

    

    


   جانی دوباره می گیریم و راه می اُفتیم تا به موقع به پناهگاه برسیم.


    

    

    

    

    

    

    


   از آخرین تپّه که بالا می رویم به یک منطقۀ کفی می رسیم و کوه پیمایی کمی ساده تر می شود.

 اگر چشمان تیزبینی داشته باشی، در اُفق دوردست، سواد پنـاهگاه پیداست و پیش از آن شاید در

 امتداد جادّه، لندرُوری را هم ببینی؛ اگرنه که باید از دوربین دوچشمی یا لنز تلۀ یک دوربین عکاسی

 خوب استفاده کنی.


    

    


   قبل از رسیدن به پناهگاه، در سایۀ مهربان تخته سنگی بزرگ، فرصت کوتاه دیگری برای استراحت

 پیدا می شود که همه از آن استقبال می کنیم.


    

    


   هر کجا جویباری باشد و زمین مستعدّی، سبزینه ای می روید و سفره خانه ای می شود رایگان

 مر گلّه ای را که سیر از آن بچرد.


    

    

    

    

    

    


   در یکی دو کیلومتر باقی مانده تا پناهگاه، باید حدود ۱۰۰ متر دیگر بالا برویم.


    

    

    


   سرانجـام با کمتر از چهار ساعت کوه پـیـمایی، رأس ساعت ۶:۴۷ بعدازظـهر به پناهـگاه می رسیم.

 پناهگاه، ساختمانی است محکم در بلندی ۳۷۰۰ متری، که از سنگ و آجر و آهن و سیمان درست

 شده و با داشتن دو منارۀ بلند و نماهای گنبدی شکل، بیش تر شبیه مساجد و اماکن مذهبی است

 تا جان پناهی برای اسکان موقّت کوه نوردان!


    


   با دیدن افزونی باشنـدگان در محل، فکر استراحت شبانه در ساختمان پنـاهگاه را فـوراً از سر بیرون

 می کنیم، به خصوص وقتی می شنویم پناهگاه را اتاق بندی کرده و اجاره می دهند! ولی دست کم

 خوش حالیم که با دوراندیشی و قبول زحمت مهدی، چادری برای اقامت امشب دراختیار داریم؛ گرچه

 در این ازدحام، یافتن جایی برای ایستانیدن آن، خود معضل بزرگ تری است!


    


   هنوز هوا آن قدر روشن هست که برای هم هوایی بتوان چند صد متر دیگر بالا رفت و پایین آمد، ولی

 بچّه ها ترجیح می دهند انرژی باقی مانده را برای صعودصبح زود نگه دارند. آنها تا رسیدن به قلّه، باید

 ۱۱۱۱ متر دیگر اوج بگیرند!

   برای نوشیدن چای، بیـرون بوفۀ پنـاهگاه، روی سکّویی سیمـانی نشسته ایم که پردۀ دست نویس

 هیئت کوهنوردی استان اردبیل باعنوان « گواهی صعود به قلّۀ سبلان با طرح جدید بین المللی»

 توجّه ما را جلب می کند. نمی دانم این گواهی با چه معیـاری یک کیلومتر پایین تر صادر می شود! و

 اساساً به چه دردی می خورد! امّا وقتی می بینم اعطای مدارک جعلی دکترا و مهندسی، و خرید و

 فروش سئوالات امتحانی دررقابت های مهمّ علمی، نظیر کنکور سراسری یا آزمون دستیاری پزشکی،

 کار چندان دشواری نیست، مشاهده و درک این آگهی، خیلی آزارم نمی دهد!


    


   توقّف طولانی پس از چند ساعت کوه پیمایی و کاهش تدریجی دمای بدن، موجب احساس سرما

 و لرز جبرانی می شود و دقایقی بعد، ما را به پوشیدن لباس گرم وامی دارد.


    


   از پشت خنده های زورکی هم می توان چهرۀ ناشاد ابی را به خوبی تشخیص داد و دانست که

 این ابی، همان ابی همیشگی نیست! بیماری ارتفـاع دارد یا اختلال خانـوادگی ناشی از سفـر دو

 روزه؟ فقط خدا می داند و کُلّ خلائق!!


    


   با تاریک شدن هوا، بهانه ای برای گستردن چادر پیدا می کنیم.  برای این کار، سطح صاف کوچکی

 می یابیم در مسیر عبور جمعیّت، که بدترین جای ممکن است ولی تنها جای موجود!


    


   به خاطر فشار پایین اُکسیژن، اشتهایی برای خوردن شـام نداریم و بهتر می بینیم شب را با معدۀ

 تهی سپری کنیم. به وزن کنسروهای لوبیا و سایر موادّ خوراکی می اندیشم که ۴ ساعت بی جهت

 روی دوشم سنگینی می کرد!


    


   هوای بیرون به قدر کافی سرد شده که ماندن در داخل چادر را برتری دهیم. برای هفت نفر، چـادر

 بزرگی نیست ولی برای دل های بزرگ با خواسته های اندک، فضای کافی برای غُنودن دارد!


     


   کیسه های خواب را پهن می کنیم. آقای فخـر، مهدی، من، ابی و آقای ثابت به ترتیب از راست به

 چپ در کنار هم به موازات دیوارۀ عرضی چادر؛ و آقایان یوسفی و غلام پور نیز عمود بر ما در مجاورت

 درب و درامتداد طول چادر. امّا زهی خیال باطل...! خوابیدن درآن موقعیّت مثل این است که بخواهی

 در پانزده دقیقۀ آخر بازی فینال جام ملّت های اروپا، در دایرۀ وسط زمین تشک پهن کنی و با آرامش

 بخوابی!


    


   همهمۀ بی امان و سر و صدای لاینقَطَع مسافران سبلان، که عمدتاً هم وطنان آذری زبان هستند،

 خواب را بر چشمان همه حرام می کند. رفتار و گفتارشان هیچ شباهتی به اخلاق کوه نوردی ندارد.

 گاه در دل شب فریاد "یاشاسین ساوالان" سر می دهند و گاه آسمان منطقه رابا فشنگ های منوّر

 روشن می کنند و تو را به یاد جبهۀ جنگ می اندازند!

   به سختی چند ساعتی چشم بسـته دراز می کشیم، امّا خواب هرگز! پیش ازساعت ۴ صبح بیدار

 وآمادۀ رفتن می شویم. گروه های زیادی قبل ازما حرکت کرده اند. برای خوردن یک پاکت شیر و چند

 عدد خرما، اشتهای کافی دارم.

   درست پیش از حرکت، حال مهدی دگرگون و از همراهی ما منصرف می شود. برخلاف میل باطنی،

 چاره ای جز پذیرش آن چه روی داده، نداریم. کوله ها را نزد او داخل چادر می نهـیم و سبک بار رأس

 ساعت ۴:۰۴ بامداد راه می اُفتیم.


    


   هـوا کاملاً تاریک است و اگر روشـنایی چراغ پیـشانی نباشد، هیچ جایی در این شب دیجـور پیـدا

 نیست. اضـطرابی شیـرین سراسر وجود ما را فرا گرفـته است. آهسته گام برمی داریم و در امتداد

 خطّ نور صـدها چراغ پیشـانی، بالا می رویم. پایین ما هم همین خطّ نور دیده می شود. برای نشـان

 دادن زیبایی واقعی این نما، سه پایه ای لازم است بااندکی وقت و حوصله، که چون ابزارش نیست،

 به گرفتن یک عکس ساده و غیر حرفه ای بسنده می کنم.


    


   شیب اوّلیّه خیلی تند است و هوا هم تدریجاً رقیق تر می شود. بنابراین، هر از گاهی می ایستیم

 و به بهانۀ گرفتن یک عکس، تجدید قـوا می کنیم.


    


   از این جا در زمـان های مختلف، همه نوع صبحی را می توان دید و اقسـام آن را از هم باز شناخت:

 صبح کاذب، صبح صادق، طلوع فجر، صبح شرعی و غیر شرعی و ...خلاصه هر روشنی که آغاز روزی

 نو را نوید می دهد.


    

    

    

    


   در همان ابتدای راه، دو تابلوی کوچک در مسیر حرکت جلب نظر می کند که یادوارۀ دو کوه نورد

 جان باخته در همان نقاط است. مرحوم حاج محمّدقلی جعفر زاده و مرحوم مجیـدی که به ترتیب

 در هشتم شهریور ۸۶ و بیستم تیر ۸۰ به آسمان یار صعود کردند. خدایشان بیامرزاد! 


    

    

    

    

    

    

    


   بالاتر که می رویم متوجّه چادرهایی می شویم که شبانگاه گذشته در جاهای مسطّح و مناسب

 این ارتفاع نصب شده تا مکان امنی باشد برای بیتوتۀ شبانۀ عدّه ای که بامداد، عزم سبلان دارند؛

 و پشیـمانیم از این که چـرا ما چنین نکردیم؟ هم گامی فراتر بود در هم هوایی و هم مأمنی مؤتمن

 به دور از غوغای همسایگان عربده کش طبقۀ همکف!


    

    

    


   با اوج گرفتن بیش تر، رفته رفته آثار خستگی و خواب آلودگی ناشی از کاهش فشار اُکسیژن، در

 سیمای تک تک بچّه ها پدیدار می شود.


    

    

    

    

    

    

    


   صحنه هایی همانند تصویر زیر را در طول مسیر زیاد می بینی و گمان می کنی اینان مدّت هاست

 نخوابیده اند! به خصوص وقتی از ارتفاع ۴۰۰۰ متر فراتر رفته باشی.


     


   میان پرده ای برای اظهار فضل! )

 -----------------------------------------------------------------------------------

   فشار کلّ گازها در هوا، یعنی فشار جَو یا Barometric pressure، با صعود به ارتفاعات بلندتر،

 به تدریج کاهش می یابد. این مسئله، علّت اصلی تمام مشکلاتی است که گریبانگیر صعودکنندگان

 به ارتفاعـات بلند می شود؛ زیرا با کاهـش فـشار بارو متـریک، فشـار سهمی اُکسیژن نیز به همـان

 نسبت کم می شود. در این صورت، می توان انتظار داشت که فشار اُکسیژن در حُبـابچه های ریوی

 نیز کاهش یابد.


    


   در ارتفـاعات کم، فشار اُکسیژن حُبابـچه ای به همان میـزان فـشار اُکسیژن جَو کاهش نمی یابد،

 زیرا با زیادتر شدن تعداد تنفس دردقیقه، تهویۀ ریوی بیشتر می شود و کمبود اُکسیژن جَو را جبران

 می کند.

    

    


   به طور معمول، تهویۀ ریوی تا ارتفاع ۲۴۰۰ متری، افزایش قابل ملاحظه ای پیدا نمی کند. بالاتر از

 این حد، مکانیزم تحریکی گیرنده های شیمیایی موجود در سُرخرگهای ناحیۀ گردن و قفسۀ سینه،

 تدریجاً تهویه را افزایش می دهد تا در ارتفاع تقریبی بین ۴۸۰۰ تا ۶۰۰۰ متر، به بیشینه مقدار خود،

 یعنی حدود ۶۵% فراتر از حد طبیعی برسد؛ البـتّه این در شرایطی است که شخص به طور حاد در

 معرض ارتفاعات بلند قرار گیرد، و گرنه ماندن فرد در مناطق مرتفع برای چندین روز، تهویه را تا حدود

 %۳۰۰ افزایش خواهد داد.


     


   علائم کمبود اُکسیژن در بدن ( Hypoxia )، که ازارتفاع تقریبی ۳۶۰۰ متر به بالا شروع می شود،

 عبـارتنـد از: خستـگی جسمی و روانی، ضعـف و گرفتـگی عضلانی، خواب آلودگی، سردرد، گیجی و

 منگی، تهوّع، بی اشتهایی و گاهی احساس سرخوشی و نشئگی.

   شدت این علائم، به خصوص سردرد، با افزایش ارتفـاع، زیادتر می شود و ممکن است علائم مغزی

 گاهی تا مرحلۀ تکان های عضلانی و تشنّج پیشرفت کنند و درارتفاع بیش از ۶۹۰۰ متر، در فردی که

 با این ارتفاع سازش پیدا نکرده، حتّی منجر به اغما گردد.


     


   یکی از مهم ترین اثرات هایپوکسی (کاهش اُکسیژن بدن)، کاهش قدرت روانی است که قضاوت،

 حافظه و انجام کارهای دقیق را مختل می سازد. به طور معمول، عملکرد روانی فرد تا ارتفاع ۲۷۰۰

 متری، کاملاً طبیعی باقی می ماند.


     


   با شدیدتر شدن هایپوکسی، مرکز کنترل تنفّس در بصل النّخاع، غالباً درعرض چند دقیقه به علّت

 کمبود سوخت و ساز در سلّول های عصبی، تضعیف شده و تنفّس به جای آن که افزایش پیدا کند،

 به طور ناگهانی کاهش یافته تا این که سرانجام متوقّف و باعث مرگ می شود.


    


   بیماری کوه گرفتگی حاد ) تعدادکمی ازافرادی که به طور سریع به ارتفاعات بلند صعود می کنند،

 به شکل حاد بیمار شده و درصورتی که به آن ها اُکسیژن داده نشود و یا به ارتفاعات پایین تر انتقال

 نیابند، می میرند. این بیماری چند ساعت تا حدود ۲ روز پس از صعـود بروز می کند و دو عارضۀ مهم

 دارد که هر دو بالقوّه و در صورت عدم درمان، کشنده اند:

 ۱- ورم حادّ مغزی ( Acute Cerebral Oedema )

 ۲- خیز حادّ ریوی ( Acute Pulmonary Oedema )  


    


   سازش با فشـار پایین اُکسیژن ) هرگاه شخصی برای چنـدین روز، هفته یا ماه در ارتفاعات بلند،

 اقامت کند، بدن وی به تدریج با فشار پایین اُکسیژن تطابق حاصل می کند. این سازش را اصطلاحاً

  آکلیماتیزاسیون ( Acclimatization ) گویند.


    


   در فرد آکلیماتیزه، اثرات زیان آور هایپوکسی، کاهش می یابد و شخص قادر خواهد بود که کارهای

 سخت تری انجام دهد یا به ارتفاعات بازهم بالاتری صعود کند.


    


   آکلیماتیزاسیون با مکانیزم های مختلفی انجام می شود، که از جمله مُهم ترین آن ها می توان

 افزایش میزان تهویۀ ریوی، افزایش گویچه های سرخ و هموگلوبین خون، بالارفتن ظرفیّت انتشاری

 ریه ها، افزایش تعداد رگ های بافتی و زیاد شدن قدرت سلّول ها در مصرف اُکسیژن را نام برد.


    

    

 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------    

   مسیر سنگلاخی و ناهموار پناهگاه تا قلّه، کاملاً مشخّص و پاکوب و در جاهـایی دارای پرچم های

 راهنما است. صعود از یال شرقی، با وجود شیب تندش، رایج تر و امن تر است. دورنمای حرکت کُند

 و یک نواخت دسته جات انسانی که سبـلان را درمی نوردند، به کُلُنی مورچگانی مانَد که هم هدف

 دیوار راستی را بالا می روند!


    

    

    

    


   برای خیلی از آنهایی که به دیدار سبلان شتافته اند، این مکان تنها کوهی بلند برای صُعود نیست،

 بلکه مِیقاتی است عظیم که زن و مرد، پیر و جوان، و خُردو کلان نمی شناسد. همه آمده اند، خیلی

 ساده و بدون تجهیزات آن چنانی، کمر همّت بسته اند وگویی مکلّفند که برای به جا آوردن مراسمی

 شبه مذهبی، سالی یک بار خود را به زیارتگاه این پیر طبیعت برسانند!


     

    


   در ارتفاع حدوداً ۴۷۰۰ متری از شیب کلّی کوه کاسته می شود و ما خُرسند از این تغییر، به سوی

 هدف نهایی پیش می رویم.


     

    


   بیش تر زائرین این دیر، آذری اند. از فریادهای گوش خراش "یاشاسین ساوالان" آن ها پیداست،

 و اشعار ترکی که با صدای بلند می خوانند، در تمام مدّت و در تمام طول این راه سخت و ناهموار!

 تا خود قلّه! گویی برای غُرّش و غریوشان هیچ اُکسیژنی نیاز نیست!

   امّا ژرف که می نگری درمی یابی که چرا نفسشان از جای گرم بلند می شود؟! ارتفاع اردبیل از

 سطح دریا ۱۳۳۸ متر، تبریز ۱۳۵۱ متر، مشکین شهر ۱۳۹۴ متر و... وقتی زیستگاه طبیعی همگی

 بالای ۱۳۰۰ متر است، به بچّه های ما درود می فرستی که از جلگه ای پست به ارتفاع ۵-۴ متر از

 سطح دریا، آن هم بدون هم هوایی و از خود شابیل، این گونه مردانه بالا آمده اند!


    

    

    


   کم کم از دور، سنگ محراب خودنمایی می کند. سنگ محراب، صخره ای است سِتُرگ و عمود،

 که می توان آن را به تعبیری دروازۀ ورودی قلّه دانست و نشانه ای آشکار از نزدیکی مقصد.


    

    

     

   برای رسیدن به آن، شیب بسیار تندی را از لابه لای سنگ های بزرگ، خشن، ناپایدار و غلتــان

 طی می کنیم.


    


   نمای بیرونی سنگ محراب، چندان اختصاصی و گویای شکل و ارتفاع واقعی آن نیست...!


    


   ...امّا جلوۀ درونی آن، گونه ای دگر است. با سطحی صاف و متخلخل و قامـتی اُستوار و با اُبهّت،

 که به خوبی آن را از سنگ های مجاور متمایز می کند. روایت است که در زمان زرتشتیان، اجساد

 افراد مشهور و مُهم را در پای آن می گذاشتند.


                      

    


   در سایه سار جایگاه بزرگان، اندکی می آساییم و آن گاه، واپسین گام ها را به سوی قلّۀ سلطان

 برمی داریم.


    

    


   با پشت سر گذاشتن سنگ محراب و عبـور از توده های انباشـتۀ برف، با شیب ملایمی به دهانۀ

 آتش فشانی قلّه و دریاچۀ زیبا و باشکوه آن می رسیم و پس از ۵ ساعت و ۳۵ دقیقه کوه پیمایی،

 رأس ساعت ۹:۳۹ بامداد، به فتح بلندترین نقطۀ سبلان نائل می شویم.


    

    

    

    

    

    


   زیبـایی دریاچه قابل توصیف نیست. باید همین جـا باشی و ببینی. تصوّر این که در بلنــدترین نقطۀ

 دو آذربایجان، چنین آبگیری وجود داشته باشد، به سادگی درذهن نمی گنجد؛ امّا وقتی با چشمان

 خودت می بینی، ناچاری باور کنی. زاویـۀ تابش نور و انعکاس آن از سطح دریـاچه، جلوه های زیبا و

 رنگ های متفاوتی به آن می دهد که واقعاً خیره کننده است!


    

    

    

    


   تا حدّی که ممکن است هوش از سر برخی برُباید و آنان را وادارد تا بی اعتنا به بُرودت آب، به آن

 تن و جان بسپارند!


    


   همانند سایرین، ما نیز بارسیدن به قلّه و دیدن دریاچه، خستگی و کمبود اُکسیژن را از یاد می بریم

 و باگرفتن عکس های تکی وجمعی مختلف، این خاطرۀ ماندگار زندگی خویش را ماندگارتر می کنیم.


     

     

    

    

    

    

    

    


   از ساعت ۱ بعدازظهر به بعد، معمولاً مه غلیظی قلّه و اطراف آن را می پوشاند و شناسایی مسیر

 را دشوار می سازد؛ از این رو یک ساعت پس از درنگیدن در قلّه، رأس ساعت ۱۰:۴۰ آهنگ بازگشت

 می کنیم.


    


   در مسیر نزول هم چشم اندازهای منحصر به فردی دیده می شود که متأسّفانه برای دیدار نزدیک

 آن ها، وقت کافی وجود ندارد. همانند دریاچۀ دوکی شکل زیر که با دوربین شکار شده: 


    

    


   طبیعت، پیکرتراش ماهری است. نمونه های متعدّدی از آثار وی را می توانید بدون پرداخت هیچ

 هزینه ای، در نمایشگاه دائمی سبلان نظاره کنید!


    

    


   نزول، ۲ ساعت و ۱۰ دقیقه بیش تر طول نمی کشد. آقای یوسفی مسیر دیگری را در مجاورت

 مسیر صعود پیشنهاد می کند که اگرچه شن اسکی و برای صعود نامناسب است، ولی سرعت

 و سهولت پایین آمدن از آن به مراتب بیش تر است و اگر کمی احتـیـاط کنی، مسیر امنی خواهد

 بود.


    

    

    

    


   ساعت ۱۲:۵۰ بعـدازظـهر در محوطۀ پناهگاه، کنار مهــدی هستیم و جمعیّت کثیری بساط بسته،

 آمادۀ برگشتن به شهر و دیار خودند. از بچّه های ما دیگر کسی انگیزه و توانی برای بازگشت پیاده

 به شابیـل را ندارد. به تنـدی چادر و کوله ها را می بندیم و چشم به راه خودروهـای لندرور، در صف

 انتظار می ایستیم.


    


    امّا به رسم معهود و ناپسند ما ایرانیان، که نادیده انگاشتن حقوق دیگران را معادل زرنگی و زرنگی

 را اسباب ترقّی می دانیم، هرچه شکیـبایی می کنیم، صف انتظار تکانی نمی خورد وخودروها، داخل

 نشده بارگیری می شوند! ناگزیر کسوت عام به تن کرده همرنگ جماعت می شویم و لندروری را در

 بین راه به شیوۀ قُطّاع الطّریق کرایه می کنیم!

   حدود ۴۰ دقیـقۀ بعد شابیل هستـیم و آمادۀ بازگشت به خانه، تا پروندۀ سفر به سوّمین قلّۀ بلند

 ایران عزیز را هم پیروزمندانه ببندیم.


    

    



               فرحناک و توانا باشید


            _____________میر محمّد صادق مهـــران____________

                                        ------------------------

 

   منابع و مآخذ:

 ______________________________________________________________________

  

   اینترنت >>>   فهرست مرجع کوهنوردان_بانک جامع اطّلاعات کوهنوردی ایران

                               

                                                     http://koohnavardan.ir/


                          کوهنوردان زرتشتی ایران                 www.kziran.com         



                          ویکی پدیا_دانشنامۀ آزاد     /fa.wikipedia.org/wiki  



   کتاب >>>>    فیزیولوژی پزشکی گایتون_هال ( ویرایش دوازدهم-2011 )