کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

تلنگر 7


 تَلَنگُـــر ۷

       

            این هفته :

 

    بالآخره یکی باید شُروع کنه ....

 


 

 

اوّلی :  خودتو بیشترازاین تابلو نکن ، به اندازهء کافی تابلو شدی !

 

دوّمی :  این کار دون شأن یه پزشکه !

 

سوّمی :  زیاد کارجالبی نیست . دیگران نظر خوبی راجع به این کار

 

ندارن !

 

چهارمی :  با این کار پرستیژتو میاری پایین !

 

پنجمی :  خدائیش خجالت نمی کشی ؟ مردم چی می گن ؟!

 

ششمی :  آخه هیچ پزشکی این کارروکرده که تو می خوای بکنی ؟!

 

هـفـتـمی :  به نظـر من خیلی زشـته  که  یه  پزشک با دوچرخـه  بره

 

بـیـمارستان !

 

     . . . وامّا تعریف زشـت  >>>  زشـت  به کاری اطلاق می شه که

 

دیگران نمی کنن، حالا چه غلط  چه درست ، وتوهم نباید بکنی چون

 

علی القاعده همهء ما باید دنبال هم راه بریم ، مثل هم بپوشیم ، مثل هم

 

بخوریم ، مثل هم حرف بزنیم ودرکُل مثل هم باشیم تا کسی به ما نـَگه

 

تابلو .

 

     وقتی پای حرف می شه ورزش خیلی خوبـه  و دوچرخه سواری

 

خیلی بهتر!  چون هم  ورزشه هم تـفـریح ؛ تازه یه وسیلهء  نـقـلـیّـهء

 

کم خرج هم هست وهیچ اِشکالی نداره که رئیس یه کارخونهء بزرگِ

 

خودروسازی درژاپن یا  یه  قاضی عالی دادگاه  درسوئد یا یه جرّاح

 

مُجرّب مغزدرآلمان با دوچرخه بره سرِکارش ؛ ولی اگه یه پزشکِ

 

عُمومی چَلغوزدررشت این کارروبکنه زشته ! چراکه طبق تعریف

 

یه پزشک خوب پزشکیه که با لباس اُتوکشیده ، صورت هفت تیغه و

 

ماشین پرادو یاحدّاقل سوناتا به محل ّ کارش بره تا کلاس داشته باشه

 

وپرستیژ خانوادگیش حفظ  بشه !

 

     بدبختی ما اینه که صدها ساله  به تـقـلیـد عادت کردیم وازش لذ ّت

 

می بریم  .  نمونه های آزاردهنده وافراطی این نوع رفتاررومی شه

 

درجای جای زندگی ما پیدا کرد . خواه مثبت باشه خواه منفی . مثـلا"

 

دردنباله رَوی ابلهانه از نظام  و ModeFashion ؛ تا چند سال پیش

 

اگه شلوار یکی  پاره  یا نخ نما بود مورد تمسخُریا حدّاقل بی اعتنایی

 

مردم قرارمی گرفت ولی یهـو یه اوشکولی اونورِآب تصمیم گرفت

 

شلوارلی تازه شو جـِربده وازاون روزبه بعـد این نا فهمی مُدرن شد

 

مُد روزوماهم  به  تأسّی ازاون جلودارِصاحب خرد این البسهء تارو

 

پود گسیخته رو با قیمت کلان خریدیم و با افتخارپوشیـدیم ! این یعنی

 

فقر، این یعنی فلاکت ، این یعنی قبول بندگی  .  تا چهارپنج سال پیش

 

همهء راننده های مسافرکش دونفر روی صندلی جلو می نشوندن تا

 

اینکه  به زورقوانین جدید راهنمایی و رانندگی مجبورشدن دست از

 

این کار بردارن . اگه امروز فقط  یه مسافرروی صندلی جلونشسته

 

باشه امری کاملا" عادیه  ولی اگـه  در قـد یـم  راننده ای این  کار رو

 

می کرد  حمل  بر حما قتش می کردن چرا که  از سود علی الحساب

 

به ازای  یک  منفعت بزرگ تر چشم پوشی کرده بود .

 

     پس ازنظرعوام یه کار خوب کاریه که همه بکنن حتی اگه اشتباه

 

باشه !  امّا اگه کاری فی نفسه  بد نباشه ولی فقط ازتوسربزنه یا اوّل

 

ازتوسربزنه کارقشنگی نیست و تو باید سالها صبرکنی تا اوّل یکی

 

دیگه اون کار رو بکنه و به قول امروزی ها  فرهنگ سازی بشه و

 

بعد توهم مثل بقیـّه با دوچرخه بری سرِکار یا فقط  یه  نفرو بنشونی

 

روصندلی جلو .

 

     امّا نظرمن این نیست . من مُعتقدم یه کارخوب ازیه جا وازیه نفر

 

باید شروع بشه  تا به جاهای دیگه و افراد دیگه سرایت کـُنه . وَحی  ِ

 

مُنزَل هم نیست که اون  یه  نفـر تو نباشی  .  حتـّی اگه گـُسترش اون

 

سال ها طول بکشه یا اصلا" هیچ وقت مُحَقــَّق نشه ، توچیزی رواز

 

دست ندادی وسودش لااقل به تو رسیده .  به زعم حقیر یه کار خوب

 

کاریه که فوایدی برای کـُنـنده یا اشخاص دیگه به همراه داشته باشه

 

بدون اینکه ضررش به کسی برسه ودرعین حال با هَنجارهای اون

 

جامعه مُغایرت جدّی و اُصولی نداشته باشه . انجام چُنین کاری هیچ

 

اِشکالی نداره و حتـّی اگه همهء دوستان و نزدیکانت با اون مخالفت

 

کنن یا بخوان با تحقیروطعنه  مانعت بشن تو باید کار خودتو بکنی و

 

ازهیچ چی نترسی.

 

حافظ  میگه :


فضول ِنفـس حکـایت بسی کـنـد ســـاقی


توکار خود مده ازدست و می به ساغرکن


                کوچیک شما ، میر مُحمّد صادق مهــــــران


   


 


    


 




چالشی بزرگ با بوران و سرما - صعود زمستانی به قصد لاسه سر

ساعت 6:15 دقیقه صبح روز جمعه  24 دی ماه 89  در میدان جهاد  جمع شدیم  و منتظر آمدن مینی بوس گروه آریای انزلی بودیم خوشبختانه با اندکی تاخیر که معمولا عادی است با آمدن مینی بوس عازم ماسوله شدیم طبق پیش بینی هوا از سایت معتبر MSN WEATHER هوای آفتابی و خوبی رو انتظار داشتیم  ولی چند روز گذشته هوای سردی رو پشت سر گذاشته بودیم و احتمال وجود برف در ارتفاعات قابل پیش بینی بود .

 

 

 

 

 

حدود ساعت 8  صبح ماسوله بودیم طبق پیشنهاد سرپرست گروه آقای علی فرزانگان با توجه به اینکه برپا کردن آتش و درست کردن چای برای صرف صبحانه (در صورت وجود برف) به راحتی میسر نبود صبحانه را به اتفاق در قهوه خانه ای در ماسوله خوردیم چای داغ و یک پرس نیمرو واقعا چسبید و به اندازه یه غذای مفصل لذت بخش بود..... 

 

پس از توقف نیم ساعته خلاصه راه افتادیم به نظر میرسید که برای رسیدن به قله لاسه سر زمان کم بیاریم ولی بچه ها همچنان مصمّم بودند جالبه که در گذر از کوچه های ماسوله با توجه به یخ زدن آسفالت خیلی از بچه ها سر می خوردند  و نوید بخش صعودی  پر دردسر بود......


 

 

مسیر کاملا برفی بود  و وجود تجهیزات گرم کننده و لباس اضافی واقعا حیاتی بود ، کلاه طوفان و جوراب پشمی و لباس اضافی حداقل امکاناتی بود که بچه ها بایستی همراه می آوردند..... 

 

 آفتاب در ابتدای مسیر خودنمائی می کرد ولی وزش باد سرد اثر گرما بخش آفتاب را کمرنگ کرده بود و هرجا که تابش آفتاب در پشت تپه ای پنهان می شد سرمای هوا فرصت جولان میافت.... 

 

 


در بین راه با تصمیم سرپرست گروه برای افزایش سرعت حرکت به دو گروه 10 نفره تقسیم شدیم وگروه اول با سرعت بیشتر به قصد فتح قله حرکت نمود و گروه دوم با فاصله اندکی بدنبال  آنها حرکت کردند.


 

 

 

 

در بین راه ارتفاع برف بتدریج زیادتر میشد  و وزش باد و بوران به شکل بسیار شدیدی مانع از حرکت بچه های گروه شده بود و من به واقع تصاویری از بوران و کولاک را که در فیلم های سینمائی دیده بودم رو به ذهن متصور می کردم واقعا سرما و وزش باد مانع حرکت بود! در صعود تابستانی به منطقه کوروبار با فاصله زمانی 2 ساعت ما موفق به رسیدن به دشت مذکور شده بودیم ولی پس از گذشت 6 ساعت ........ 

  

با تلاش فراوان خلاصه به نزدیکی کورروبار رسیدیم و تا رسیدن به کلبه های منطقه فقط 50 متر فاصله داشتیم ولی شدت وزش بوران و کولاک به حدی بود که نیم متر هم قدرت دید نداشتیم و کاملا پا کوب مسیر از بین رفته بود و جلو دار به راحتی نمی توانست مسیر را پیدا کند و در چندین مرحله تا بیش از حد کمر در برف فرو رفت ......  

  

 





خیلی سعی کردیم که راهی برای رسیدن به کوروبار پیدا کنیم ولی ظاهرا چاره ای نداشتیم و ادامه مسیر با توجه به شدت بوران و کولاک خطرناک به نظر میرسید ..... متاسفانه علیرغم میل باطنی نتونستیم به گروه اول ملحق بشیم و گروه اول هم با توجه به شدت وزش باد در همان کلبه های کوروبار متوقف شدند................... ما به سمت پایین کوه حرکت کردیم پس از گذر از مسیر هایی که وزش باد شدید و کولاک پا کوب را از بین برده بود........ با استفاده از تجربه دوستان به کلبه ای در نزدیکی آبشار رسیدیم که تعدادی از بچه های گروه های دیگر آتش کم رمقی  برپا کرده بود و کمی استراحت و گرم شدن کنار آتش و خوردن چای و اندکی غذا ، در انتظار گروه اول ایستادیم  واقعا سرما شدید بود و  توقف و بیحرکت بودن باعث شده بود  اثرات سرما بیشتر خودس رو نشون بده ..... 

  

 


 

 

خلاصه پس از رسیدن گروه اول و ملحق شدن آنها برای اینکه به تاریکی هوا بر نخوریم به سرعت حرکت کردیم وقبل از غروب آفتاب به قهوه خانه  ماسوله رسیدیم در حال صرف چای داغ بودیم که یکی از اعضای قدیمی کوبار که به اتفاق خانواده جهت عکاسی و گشت و گذار به ماسوله آمده بود رو دیدیم اون کسی نبود جز علیرضا عزتی استاد عکاسی، که عکس زیر رو ایشان برایمان فرستادند.


 

کلاً تجربه متفاوتی بود ........ البته انتقاداتی نیز در مورد دوستان کوهیار مطرح شد که قرار شد آقای فرزانگان  جهت افزایش کیفیت فنی و اخلاقی گروه ، به اطلاع دوستان مربوطه برسونه......



برای دیدن تعدادی از عکسها و گزارش به روایت گروه کوهنوردی آریای انزلی به آدرس زیر مراجعه نمائید( روی آیتم آبی رنگ کلیک کنید)

http://www.aryaanzali.ir/post/102



تلنگر 6


            


 تَلَنـگـُـــر  ۶

  

 

 این هفته  تفاوت ها


 

     

 

     ساعت ده شب خسته و مونده با یه بغل شکم چره وخرت و پرت

 

های دیگه رسیدیم خونه . داخل خونه از بیرون تاریک تربود ، بجز

 

نورهای چشمک زن اُتاق آقا پیمان که پشت مونیتورکامپیوترسخت

 

مشغـول مُـطـالعه و تحـقـیـق دربارهء آخرین version بازی های

 

مُخ تراش رایانه ای بود .ازدیدن ما نه خوشحال شد نه جا خورد وبا

 

همون وضع قبلی به کارش ادامه داد .

    

     تویه دستش دستهء joy stick  بود وتودست دیگه ش بسته های

 

خوش آب ورنگ ومُغذ ّی پفک وچیپس خانواده ؛ اوّلی روبا هیجان

 

این وَر و اون وَرمی بُرد ودوّمی رو با فشارمی کرد تو حلقش و به

 

ضرب نوشیدنی های گازدارمی داد پائین . رفتیم جلو وبه رسم ادب

 

سلامی کردیم . درجواب، صوتی با حدّاکثر شدت پنج دسی بل ازش

 

دررفت که بدون خطرجدّی قبل از رسیدن به من ومامانش محو شد.

 

     تامامانش شام حاضـرکنـه لباس پوشـیـدم  که برم ورزش . بهش

 

پیشنهاد دادم که لااقل امشب رو باهم بریـم ولی درپاسخ فرمودن که

 

به خاطرامتحـان فـردا ناچارن برن منـزل دوستـشون و باهم  درس

 

بخونن ! بعدش هم موبایـل رو ازجیب مبارک درآوردن و با تاکسی

 

تلفنی سرکوچه تماس گرفتن که بیاد وسبدگل دوازده سالهء تپُل مپُلی

 

هشتادکیلویی بابا رو دویست متراونطرف ترجابجا کنه !

 

     حرصم گرفته بود . یاد دوران بچّگی خودم افـتادم . امتحان آخر

 

سـال رو که می دادیم با هزار دوزو کلک یه پَن زاری ازمادرمون

 

می گرفتیم تا ده تا گردوی فکسّنی بخریم وتا آخرتابستون باهمونا تو

 

کوچه گردوبازی کنیم . چه بَد وبیـراهـا یی که به خاطرسروصدای

 

فوتبال گل کوچیک تو لنگ ظهرازدروهمسایه نمی شـنـیـدیـم و چه

 

کتکهایی که به خاطربالارفتن بی هدف ازدیوارهمسایه ازمادرمون

 

نمی خوردیم ولی با همهء اینا همیشه قبراق وسرحال بودیم وعاشق

 

جست وخیز و بازیهـای فیزیکی . با هـمـهء شیطنت و جسارتی که

 

داشتیم با ادب بیگانه  نبودیم و درس احترام  به بزرگتر وقدرشناسی

 

روازهمونا یاد گرفته بودیم . داشتن یه دوچرخهء دست دوّم یا تفنگِ

 

بادی غایت الآمال ما بود که مستلزم چند سال نوبت واستادن، ماهها

 

خواهش وتمنـّا وحدّاقل بیست تا نمرهء بیست توبیست ودوتا امتحان

 

اخیربود ؛ ولی حالا گردو فقط موقع صُبحونه مورد استفاده داره یا

 

توفسنجون وشش انداز ! فـوتبـال فقط  با play station II حـال

 

می ده وبالارفتن ازدیوارصاف هم به عهدهء "سیلوستراستالونه" تو

 

فیلم صخره نورده ! جست وخیزوحرکات فیزیکی بیشترتوعروسیا،

 

اونهم پس از صرف مواد شیمیایی، کاربُرد داره ! ازادب واحتـرام

 

فقط  خاطره ای به جا مونده و نمک ناشناسی وناسپاسی ازبدیهـیات

 

اخلاقی ونوعی ارزشه وتقریبا"معادل زرنگی محسوب می شه !

 

     توهمین خیالات رفتم انباری که کتونی مو بردارم ، چشمم اُفتـاد

 

به دوچرخهء دومیلیونی آقا پیمان که سوسک ها رو گلگـیرش رژه

 

می رفتن ولی بوی لاستیکای نـُوش ازیه فرسخی به مشام می رسید.

 

خوب که فکرکردم فهمیدم اشکال نه اززمانه نه ازبچّه های این دور

 

وزمانه. اشکال ازخود ماست. ما بخاطرمحرومیت هایی که داشتیم

 

نمی خوایـم بچّــه هـامـون سختی ها وکمبـودهـای دوران کودکی و

 

نوجَوونی ما رو تجـربه کـُنن و هـمـه چی  رو بی حـدّ و حساب  در

 

اختیارشون می ذاریم غافل ازاینکه با این کاراوناروازخیلی چیزای

 

دیگه محروم می کنیم ؛ مثل استـقلال فکـری ومالی ، انگیزه وتلاش

 

برای رسیدن به هدف ، اعـتـماد به نـفس ، حق شـناسی وقـدردانی ،

 

وخلاصه همهء اون چیـزایی رو که می شـه جُزو صفات برجستهء

 

یک انسان فرهیخته برشمرد .

 

 

  یکی می گفت: " آنچه جذّاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست،

                      بلکه دشواری رسیدن به سهولت است! "

                                                        

                                                                  نگارش : میرمحمّد صادق مهــران