کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

اهمیت نقش باطوم در کوهنوردی

اگر چه نقش آماده سازی در کوهنوردی غیر قابل بحث است ولی در عین حال بدن انسان ممکن است در معرض سختی ها و فشارهای طبیعی قرار گیرد ، وزن ترکیبی بدن انسان و کوله پشتی فشار قابل ملاحظه ای را به روی زانوها ، پاها ، رانها و ستون فقرات  وارد می سازد که ورم مفاصل و دیسک کمر از نتایج آنها هستند. تعداد کوهنوردانی که از درد زانو و ناراحتی کمر می نالند کم نبوده و نباید آنها را کم اهمیت تلقی کرد. 

بنابراین بیشتر کوهنوردان و راهپیمایان خود را با باطومهای اسکی تلسکوپی مجهز می کنند که مهمترین تبلیغ برای این باطومها خود آنها هستند ،اگر چه استفاده از باطومها در پیاده روی و کوهپیمایی نمی تواند آسیب وارده به زانوها و مفاصل را التیام بخشد ولی برای جلوگیری و کاهش چنین صدمه هایی در آینده میتواند مفید باشد . با هر بار استفاده ازباطوم اسکی 5 تا 8 کیلوگرم سنگینی از قسمتهای پایین تر بدن کاسته میگردد که این معادل 13 تن در طول یک ساعت پیاده روی زمین مسطح میباشد و این مقدار در هنگام پایین آمدن از سرازیری به 34 تن میرسد.


 انتقال فشار از قسمتهای تحتانی به قسمتهای فوقانی بدن علاوه بر حفاظت از مفاصل ( زانوها) باعث پخش یکنواخت فشار میگردد که در نتیجه کوهنورد کمتر احساس خستگی می کند این یک حقیقت جالب توجه است که اگر در خلال یک برنامه متوسط با 4 ساعت صعود و 3 ساعت فرود از باطوم اسکی استفاده شود ، کاهش فشار وارده بر اندام تحتانی بدن بطور تقریبی به اندازه 200 تن مشاهده می شود.باطومها می توانند موقع پیاده روی هم مفید باشند ، آنها از طریق زیر به حفظ تعادل نیز کمک می کنند:

 1- در زمین های لغزنده و خیس

2 - روی برفی که وقتی که مسیر و راهها از برف پوشیده شده است

3 - روی خط الراس هنگام باد یا هوای طوفانی

4 - روی سنگریزه های سست یا تخته سنگها در زمین سخت و دشوار و یا در هوای بد و نامناسبی کهباطوماز سر خوردن جلوگیری میکند و از خطر احتمالی می کاهد


 نحوه استفاده از باطوم :

آهنگ منظم راه رفتن با باطوم ، نفس کشیدن را آرام مى‏کند و بنیه را افزایش مى‏دهد، در نتیجه در پیاده روى در سر بالائیها، ریه ‏ها بهتر کار میکند . استفاده از باطوم کشیدگى مفاصل و ماهیچه ‏ها را کم مى‏کند و بنابراین براى جلو گیری از کشیدگى پیشنهاد میشود . نتیجه استفاده ازباطومکشیدگى زانو را تا مقدار زیادی کاهش می‏دهد.


از صدمات شایع در استفاده از باتوم

در زمین مسطح : رولباطوم‏ها را طورى تنظیم کنید که با دستها زاویه 90 درجه را داشته باشند . هنگام اریب رفتن : در شیب پائین،باطومبلندتر و در شیب بالا، باطومکوتاهتر شیب به طرف پائین : طول باطوم را زیاد کنید تا از خم شدن جلوگیرى شود . شیب به طرف بالا : طول باطومرا کم کنید تا مطمئن شوید وقتى باطوم را زمین میگذارید بیش از حد کشیده نمى‏شود.

تنظیم طول: بارها ثابت شده است که مکانیسم قفل آن از پلیمرى است که 100% زنگ نمى‏زند و حتى در دماى پائین سریع و مطمئن تنظیم می‏شود . براى باز کردن حالت قفل شدگى قسمت بالا را بگیرید و قسمت پائین را به چپ بچرخانید، هر دو قسمت بالا و میانى را تا اندازه دلخواه بکشید . براى قفل کردن قسمت بالا را بگیرید و قسمت پائین را به راست بچرخانید. تغییر ساده (راکت برف) باتوم با چرخشى کوتاه میتوانید به آسانى سبد را بین تابستان و زمستان تغییر دهید. با چرخش به سمت چپ سبد از حالت ثابت خارج می‏شود. و به سبد زمستان یا تابستان تغییر پیدا میکند، با چرخش به راست سبد جدید ثابت می‏شود .

منبع: وبلاگ جمعیت البرز سبز

صعود تامامی


      صعود تامامی      

 

 

     



    فتح للندیز در 11.11.11 

 

     



                                          عیب های ما چون تپـّه اند، 

                               مـا از تپـّۀ  خـود بـالا می رویــم 

                         وبرفرازآن جُزتپـّۀ دیگران چیزی نمی بینیم ! 

 

    دوّمین کوه پیمایی مشترک و مختلط دو گروه کوبار و GLX در روز جمعه بیستم آبان ماه

 ۱۳۹۰ درشرایطی استثنایی و کاملاً غیرقابل پیش بینی انجام شد.


     


    تا روز قبل از حرکت، به دلیل شرایط نامساعد جوّی و وجود یک سری مشکلات شخصی، 

 به ویژه سرماخوردگی تعدادی از اعضای گروه، تنها ۱۱ نفر در فهرست انتظار برای صعود قرار 

 داشتند، بنابراین تصمیم گرفتیم از خودرو VAN آقارضا به جای مینی بوس استفاده کنیم؛ 

 امّا درساعات آخر همه چیز دگرگون شد و با اضافه شدن ۸ نفر دیگر به لیست نهایی، جمع 

 ۱۹ نفره برای دوّمین صعود پاییزه رقم خورد؛ و باز هم تعداد خانم ها بیش تر از آقایان!


     

 

    به جز افزایش ۷۲ درصدی جمعیّت در واپسین ساعات، این صعود از جنبه های دیگری نیز 

 جالب توجّه و منحصر به فرد بود. اولاً هرچه منتظر ماندیم، نه صدای VAN آقارضا را ازداخل 

 کوچه شنیدیم، نه صدای خودش را از پشت گوشی تلفن! دراتّفاقی نادر، ظاهراً هوشیاری 

 آقارضا به تسخیر شکرخواب صبوح درآمده بود! و بدقولی ایشان موجب شد تا همگی سوار 

 برخودروهای شخصی خود، راه سفر را درپیش بگیریم و دعای آقا تورج را که تا ساعتی قبل 

 قراربود رانندۀ تنها خودروی شخصی همراهی کننده با خودروی جمعی ما باشد، مستجاب 

 کنیم!


     

 

    قبل از ساعت ۸ با ۴ خودرو و ۱۷مسافر به ماسوله رسیدیم، که ناگهان سروکلّۀ خودروی 

 پنجم هم پیدا شد! و آقا بابک سوار بر یک L90 مشکی متالیک جدید البیع، به همراه یک 

 مهمان خارجی از طایفۀ اِناث به جمع ما اضافه شد!


     


    ورود تامامی ایچیکی [ Tamami Ichiki ]، دخترچشم بادامی ۲۵ سالۀ ژاپنی 

 به جمع ما، درنوع خود اتّفاق بدیعی بود و توانست گروه کوچک کوهنوردی ما را تا آن سوی  

 مرزهای کشور گسترش دهد و البتـه بی شک این مهم را مدیون بابک هستیم.


     


    تامامی همچنین ناخواسته باعث حضور بابک در این جمع شد؛ زیرا آقای طالب خانی تا 

 روزقبل، به دلیل کشیک بودن خانمش، دل و دماغ همراهی بامارا دراین سفر نداشت ولی 

 تلاش برای حُسن انجام وظیفه درمسئولیّت میزبانی، او را به این کار واداشت.


     

 

    ازجمع ۲۰ نفرۀ صعـود قبلی، ۱۵ نفر حاضر و ۵ نفر غایب بودند؛ وخانم ها اِشتـرکا، شبان، 

 سیّارثابت، محمّدی و نبی زاده هریک به دلایلی ازهمراهی باجمع باز ماندند. درعوض گروه 

 پذیرای سه یار جدید بود : 

  

 

                             خانم عالیه هوشنگی ، خالۀ گرانقدر بنده


     


                          

                               آقای سینا قربانی ، خواهر زادۀ ارشد ابی


     



                          و خانم شهرزاد فخر رحیمیان ، دختر گرامی آقای فخر

 

       

 

  که به همراه میهمان خارجی ما، تامامی، و ۱۵ یار قدیمی، ۱۹ کوهنورد مصمّم این صعود 

 را تشکیل میدادند. صعودی که به پاس حضور یک جهانگرد جوان ازشهر Fukuoka ژاپن،  

 به نام او، صعود TAMAMI نام گرفت.


     

 

    ساعت ۸ بامداد حرکت ازماسوله به سمت دشت للندیز شروع شدکه ۲۰ دقیقۀ اوّل در 

 یک مسیرانحرافی و اشتباه صورت گرفت و به بن بست غیرقابل عبوری ختم گردید.


             

 

    از همان ابتدا صُعوبت راه نسبت به مسیر کوروبار، برای عدّه ای ازخانم ها که در صعود 

 پیشین نیز شرکت داشتند، کاملاً مشخّص بود؛ خصوصاً اگرمثل خانم بنده برای اوّلین بار، 

 سنگینی بارکوله را بر دوش خود احساس می کردند! 


     


    خان اوّل درگذراز مسیر شیب دار رودخانه و عبور ازراه باریک و نسبتاً دشوار فوقانی آن، 

 با همّت همه و کمک کوهیاران جوان، به سلامت طی شد.


     


    خان دوّم، عبورازیک پُل چوبی دست ساز در مجـاورت آبشاری کوچک بود که پنجه های 

 خیس خود را بر روی صخـره ای صاف و ستـبر تـکیـه داده و آهـسته پایـیـن می آمد! اگـرچه 

 عیالات بزرگـوار بنده و آقا تـورج، به دلایل کاملاً محرمانه و البـتّه صددرصد منطقی، معـمولاً  

 عبور از زیرگذر پُل ها را ترجیح می دهند! 


     

     


    با رسیدن به بنای یادبود کوهنوردِ درگذشته، گروه برای صرف صبحانه در فضایی محصور 

 با سیم خاردار جمع شدند تا ضمن استراحتی کوتاه، باز به تماشای هنرنمایی آتش افروز 

 گروه، ابی چای ساز، بنشینند و از اشربۀ داغ مطبخ او بنوشند.


     

     

 

    پس ازصرف ناشتایی دوباره به راه اُفتادیم و از دامنۀ جنگلی کوه عبور کردیم. جنگلی با 

 درختانی نیمه عُریان وخشک، شاخه هایی تکیده وبرگ هایی فروریخته بربستری ریمناک 

 و سرد، که درآن برف و گِل باهم درآمیخته و بر سبزی مُحقّرو کم جان اطراف لبخند تمسخر 

 می زدند!


     

     

     


    هرازگاهی شعشعۀ نوری می دیدی که عاجزانه از لابه لای تنۀ بلند و شاخه های لُخت 

 درختان جنگل، چشمکی به تو می زدند که بهـار را از یاد نبری! و نیـز درختانی خودنمـا را، 

 که ازاین رنگ طبیعی برای high-light کردن موهای سبز برجای مانده بر قامت خویش،به 

 رایگان بهره می بردند!

     

     

     

     

    و امّا تنها سبزینه های پابرجای این طبیـعت خشن، خـزه های سمج و لزجی است که 

 اثاثیـۀ زندگی انگلی خود را، بی واهـمـه از حُـکم تخلیـۀ صاحب خانه، بر پـیـکر مهمـان نواز 

 درختان باوقار جنگل و تخته سنگ های مرطوب اطراف می گسترانند!


     

     

 

    بارندگی های مداوم و نسبتاً شدید درچند روزگذشته، که تا ۴۸ ساعت قبل ازصعود نیز 

 ادامه داشت، مسیر حرکت گروه را کاملاً گل آلود و لغـزنده ساخـته بود و عبور از این دامنۀ 

 برف گیر وگل آلود، به ویژه درکوره راه های تنگ و مُشرف به درّه های عمیق، سوّمین خان  

 پُرمُخاطره و هولناک این مسیر بود که با هوشیاری و دقّت بچّه ها طی شد.


     

     

     

     

    با گذر از دوّمین ممرّ رودخانه، خان چهارم مسیر هم سپری شد. درتمام طول این سفر،  

 تلاش مردان درحمایت از زنان و کودکان گروه، وکوشش خانم ها درهمراهی و همگامی با 

 آقایان، واقعاً ستودنی و بی نظیر بود.


     

     

 

    سربالایی نفس گیر بعد از عبور از رودخانه را می توان خان پنجم مسیر دانست؛ خانی  

 که بالآخره ناهید را به تعویض کولۀ سنگین خود با کولۀ سبک سینا راضی ساخت!


     

     

 

    با اوج گرفتن مجدّد، مناظر زیبای دیگری جلوه گر شد که هر عکّاس حرفه ای و آماتـوری  

 را به گرفتن چند عکس از آن تحریک می کرد: 

 

     

                   ازگیل های وحشی بر انتهای شاخه های خشک و بی برگ 



     

                               چشم انداز دیدنی دیگری از شهر ماسوله



     

                          گلی زیبا و لطیف در دامان طبیعتی چَغَر و زُمُخت



        

                                   دورنمایی از قلّۀ برف گرفتۀ کلّه قندی 

 

 

    اگر برقراری ارتباط با تامامی را خان ششم بخوانیم، بابک و شهرزاد دشواری کمتری برای 

 عبور از آن داشتند!


      

                     

     

 

   با پرسش از تامامی دریافتیم که نام او در زبان ژاپنی به معنی مُروارید  است و جالب

 این که این واژه در زبان ما نیز از اسامی دخترانه به شمار می رود.

                        

      

     

     

         نام خانوادگی و نام " تامامی" به قلم خود او به دو زبان انگلیسی و ژاپنی                           

 

    بقیّۀ راه را تا رسیدن به للندیز می توان برای خالی نبودن عریضه خان هفتم نامید که در 

 مسیری هموار و بی دغدغه طی شد. زیبایی خارق العاده قلّه های پوشیده ازبرف، به ویژه 

 تُروشوم و گردسایه، که دورنمای آن ها از این گذرگاه به خوبی قابل رؤیّت بود، از چشمان  

 تیزبین عکّاسان گروه، به خصوص بابک، دور نماند تا خاطرات این سفر را ماندنی تر سازد.

     

     

     

     

     

 

    پس از قریب ۳ ساعت کوه پیمایی، ساعت ۱۱,۲۰ صبح با عبوراز گِل و لای انتهای مسیر، 

 به دشت وسیع و بدیع للندیز رسیدیم. 


     

     

     

     

    دشتی پوشیده ازبرف، امّا همیشه زیبا و سبز، درهر فصلی که بیایی! سبزه هایی که با 

 وساطت خورشید برای خوشامدگویی به خیل میهمانانشان از زیر برف بیرون آمده بودند؛ و 

 گلّۀ گوسفندانی که به عشق دیدار این سبزه ها، مسافتی طولانی را درنوردیده بودند!


     

     

     

     

     

    بچّه ها با رسیدن به این مکان، همچون زندانیان از بند رسته، سر از پا نمی شناختند و 

 بی درنگ شروع به بازی و درست کردن آدم برفی کردند.


     

     

     

     

    بزرگ ترها، ابتدا کمی مقاومت کردند! ولی بالآخره خجالت را کنار گذاشتند و با تسلیم در 

 مقابل خواسته های کودک درون، خود را از تنش های زندگی ماشینی وارهاندند!


     

     

     

  

    آفتاب درخشان، هوای پاک، دمای مطبوع، محیـط آرام، طبیعت بکر، صدای زنگوله ها 

 و بوی محبّت؛ این ها همـۀ چیزهایی است که در این دشت مرتفع احساس می کنی،  

 می بینی، می شنوی و استشمام می کنی؛ بی آن که آزار بـبـیـنی! و لذّت می بری، 

 بی آن که آزار برسـانی!


     

     

     

 

    مادربزرگ، دختـر، نـوّه ... سه نسل با سال ها اختلاف سنّی! کمتر موضوعی است که 

 بتواند کانون مشترک علائق این سه نسل با یک دیگر باشد؛ آن ها را با هم در خود جای 

 دهد و در کنار هم خشنود سازد؛ ولی کوه این توانایی را دارد! 


     

     

     

 

    لبخند می زنی، می خندی و می خندانی، خوش حالی از این که دخترت آن قدر بزرگ 

 شده که با تو به این سفـر بیاید، پای پـیـاده؛ و شادی از این که شـادی را هـدیه کردی به 

 همنوع خویش، بی آن که زبانش را بدانی!


     

     

     

     

     

    ساعت ۱۲ ظهر، خوردن نهار شروع شد و مأکولات ازکوله ها بیرون جست و طبق معمول، 

 شعلۀ آتش اُجاق چند منظورۀ اِبی زبانه کشید تا هم غذا گرم کند، هم چای طبخ کندو هم 

 در حدّ مقدورات، لباس های خیس بچّه ها را بخشکاند.


      

                                 

     

      

                                 

    بعدازنهارهم بازی بچّه ها ادامه داشت واین بار سگ ها دراولویّت بودند. صهبا برای اینکه  

 ازقافلۀ مترجمین زبان عقب نماند،درمعرّفی این موجود به تامامی می گفت:" !Dog! Dog "


     

 

    به فرمان آقای فخر،سرپرست وجلودارمحترم گروه، رأس ساعت ۱,۱۷بعدازظهر، نزول به 

 سمت پایین آغازشد و اعضای گروه، کوله بر دوش و عصا دردست، راه ماسوله را در پیش 

 گرفتند.


     

     

     

     

    با وجود تامامی، شهرزاد فرصت خوبی برای تمرین زبان پیدا کرده بود؛ اگر چه تامامی  

 انگلیسی را دست و پا شکسته تر از ما حرف می زد!

     

     

     

     

     

     

    

    با این که اغلب اوقات در کوه نوردی، مسیر برگشت همان مسیر رفت است، ولی زاویه و 

 اُفق دید کوه نورد در دو مسیر رفت و برگشت، لااقل از نگاه دوربین عکّاسی، با هم متفاوت 

 است و این موضوع، زیبایی این سفر مفرّح را دو چندان می کند.


     

     

     

     

     

    

    لغزندگی های مسیر کوه پیمایی، معمولاً درهنگام پایین آمدن گروه، زحمت بیشتری برای 

 آن ها ایجاد می کند، به خصوص اگر فردی در گروه نگران سُر خوردن و اُفتادن باشد! و افرادی 

 درپشت سر آمادۀ خندیدن!


     

     

 

    با این که روحیۀ تعاون و همدلی مثل همیشه در تک تک اعضای گروه عالی و مثال زدنی 

 بود، ولی این بار نقش مهدی و اِبی بسیار پُررنگ تر و شاخص تر از بقیّه نشان می داد، آن 

 چنان که بدون کمک آن ها، امکان عبور بچّه ها و خانم ها از برخی موانع، تقریباً غیر ممکن 

 به نظر می رسید. 


     

     

     

     

     

     

     


    مشتریان زیرگذر پُل چوبی در راه بازگشت به مراتب بیشتر از مسیر رفت بودند که شاید 

 دلیل آن، خستگی بیشتر و تمایل کمتر به ریسک بوده باشد!


     


    با عبور از آخرین موانع، ساعت ۳,۴۵ بعدازظهر به ماسوله رسیدیم و سوار بر خودروهای 

 شخصی خود، به طرف رشت حرکت کردیم.


     

     

     

     

     

            

    درآخرین ایستگاه و پیش ازخداحافظی، عکس هایی به یادگار گرفتیم و مصاحبۀ کوتاهی 

 با تـامـامی ترتیب دادیم تا این خاطرۀ یک روزه برای همیشه در ذهن او و دوستان ایرانیش 

 زنده بماند.


    

    

     

       

        یک روز رسد غمی به اندازۀ کوه   یک روز رسد نشـاط انـدازۀ دشت 

      افـسانۀ زنـدگی چـنـیـن اسـت بـدان  درسایۀ کـوه بایـد از دشـت گـذشت    

 

     طبعتان چون کوه، بلند و فضای سینه تان چون دشت، وسیع باد !