کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

تلنگر ۵

           تلـنـگــــر ۵

 

      این هفته  :  وقت ورزش


 

    باباکی وقت داره ؟!...بخدا وقت نمیشه !...باورکن وقت ندارم سرمو بخارونم !...راستش روبخوای خیلی دلم میخواد ولی اصلا" فرصت نمی کنم !...وصدها عبارت اینچنین که در پاسخ به یک پرسش ساده بیان می شود، اینکه چرا ورزش نمیکنی؟ پاسخهایی باظاهری متفاوت امّا محتوایی یکسان. برایان تریسی جملهء زیبـایی با مضمـون اصل " حدّ توانایی" داره که میـگه :

" هیچوقت برای انجام همه ء کارها وقت کافی وجود ندارد ؛ امّـا همیشه برای انجام مُهـم ترین کارهـا وقت کافی هست. "

     آدمای مذهبی همیشه وقتی برای عبادت پیدا میکنن و اگه از موقع نمازشون بگذره در اوّلین فرصت قضــا شو به جا می یارن؛ یه مادرشیرده هرگز برای تغذیه یا تروخشک کردن نوزادش وقت کم نمی یاره؛ و شما برای حاضرشدن سرقرار با کسی که خیلی دوسش دارین هیـچ وقت دیر نمی کنین. می دونین علّت همهء اینا چیه ؟ چون همه ش مُهمّه و آدم واسه کارای مُهـمّش همیـشه وقت داره . اگه آخـرای وقت اداری موقعـی که سرتون هـم خیلی شلوغه یهـو یه نامه یا پیامک یا E-mail از یه دوست قدیمی به دستتون برسه که سالهاست ندیدینش شاید نتونین یه ساعت دیگه صـبرکنین

و هرجوری شده بخواین یه نیم نگاهی هر چند کوتاه بـهـش بندازین، چون براتون خیلی مُهمّه ؛ مُهم تر از کاری که دارین انجام می دین. ولی ورزش تو جـامعهء ما فقط درحرف مُهمّه

چون از نظر اجتمـاعی یه فعّالیّت مُثـبته و کسی نمی تـونـه خلافشو ثابت کنه. ورزش باعث سلامتی می شه ولی خُب صدماتی هم داره ! آخر ِورزش شادابیه ولی اوّلش باید پیزی رو هم بکشی ! نسیم خنک صُبحــدم بـه روح انسان آرامش می ده ولی برای بـه دست آوردنـش اوّل بـایـد آغـوش گـرم رخـتخـواب رو تـرک کـنی و آسایـش رو مُـوقّـتـا" از جـسمت بگیری! همهء اینا سخته قبول دارم، ولی برای کسب هرچیز 

با ارزشی باید هزینه کنی .

     این روزا گوشهء اُتاق خیلی ها یه هیولای بی خطر بنام

treadmill لونه کرده که فقط سالی یه باربرای فخرفروشی جلوی مهمونای خاص و باکلاس صدای نکره شو درمی یارن

و تا سال بعد دوباره بعنوان یک sensor دقیق خاکشناسی در کشف ذرّات معلّـق گرد و غبار در اُتاق مورد استفاده قرار می گیره! و جالب تر اینجاست که امروزه این هیولا درخیلی ازخانواده های نورُسته جُزو جهیزیهء لاینفکّ عروس خانومای high class والبتّه over weight هم شده ولی دریغ از ده دقیقه وقت آزاد درطول بیست وچهارساعت! مگه میشه آدم دو ساعت در روز صرف make up و چهارساعت و نیم صرف تماشای خردمـندانهء سریالهای مُهوّع و مُتنوّع شبکهء وزین فارسی-1 نکنه و به جاش روی تردمیل با تعریق جانکاه و بـه هـدر دادن مولکـول هـای گرانبهـای ATP ، سلامتی و شادابی پوست ، مـو و ناخن ها رو به خطـر بندازه ؟!! واقعا" که....!!

     بگذریم ، وقت مال خودتونه. هرجوری که خواستین ازش استفاده کنین . فقط یه خواهش از همه تون دارم . بیایـم از امروز باهم تمرین شهامت کنیم و از این به بعد هرکی اَزَمون پرسید چرا ورزش نمی کنی ؟ نگیـم وقـت نـدارم ، بگیـم :    "براش وقت نمی ذارم ."

 

                                کوچیک شما ، میر محمّد صادق مهران

 

تلنگر 4- مخصوص کودکان

 

    تلنگــُـــر۴ . . . . . . .  این هفته : کودکانه

   

اتـل مـتـل تـو تـو لــه      کـو بـار رو به اُ فـو لـه

نه تیم داره نه ورزش      چوب لای چرخ هـرزش

پَهلِو ونـاش تو اِ غـما       نفـس  نـد ا ر ن  امّـا

تو رشته ی گشادی       نفـر د ا ر ن  ز یـا دی

بنـد کتـو نی بـستـن      پای زغا ل نـشستـن

باتوپّ قهوه ای شون      کلوپّ حرفه ای شو ن

می پردازن به نرمش      ا ز دَم لــو لِ گـرمـش

بعضیاشون فصلی ین      تو  فر عیـا اصـلی ین

زمـستــونـا مَـلـنـگـن      طالب چَـرس و بَنـگن

بهار که احیا می شن      فوری مهیّـا می شن

ولی همه ش یه هفته      اُردیـبـهـشت نـرفتــه

دوبــاره بــاز خــرابــن      و ِلــو تـو رختـخو ا بَن

سالی دو بار کوه میرن      با غم واندوه می رن

با کفـش و کیف زیــبا      کـم میـارن تو شیـبـا

پا نمیـاد با هـا شـون       سنگینه لای پاشون

گـروهـی زن ذلـیــلـن      مُطیـع و مُستَحیــلن

بی اِ ذن خـا نـو ا د ه       ر ا ه نمی رن پیــاده

یک شب جمعه درسال       اگـر بیـان به فوتسال

دَه شب جمعه تعطیل !       مگر به عُذر و تَعو یل

پیـرو  ِ حزب کــــا فـن      مشتــری لـحــــافـن

یـه عـدّه هـم علـیـلن      مـر یـض صـد دلیـلن

پـوک شدن استخوان       فتق کشـاله ی ران

دیسک کمر، خَنــازیـر      خونریزی از بَوا سیـر

درد مـنـیـسکِ ز ا نــو      یـا مـشـکلات با نــو

خلاصــه بهــر غیـبـت      دارن هـزار تـا عـلّـت

ا عـضــا ی ثـابـت مــا      عــدد نــد ا ر ن امّــا

بـیـن هـمــه نـفــرهـا      با ز م قدیمی تـر ها

هنـو ز به فکـر تیـمـن      گـرچـه تک و یتیـمن

جمع می کنن گروهو      بـرنـامـه هـای کوهو

فوتبالو سامـون میـدن     بازبه کوبار جون میدن

با اعضـای گـشــادش      باز میرسن بـه دادش

تا خون به گردش بیاد      عُمــر کوبار کش بیاد 


  

               کوچیک شما  ،  میر محمّد صادق مهران

 

برنامه اولین صعود زمستانی - لاسه سر ماسوله







مکان : قله لاسه سر


مسیر : از شهرک تاریخی ماسوله


تاریخ :24-10-89 


با هماهنگی آقای علی فرزانگان در صورت مساعد بودن شرایط جوی این صعود با مشارکت گروه آریای انزلی در تاریخ مذکور انجام خواهد شد

ساعت 5:30 صبح در میدان جهاد

به همراه داشتن کوله پشتی و لباس گرم و آب و غذا لازم به کلیه کوهنوردان توصیه می شود


در صورت تغییر برنامه به علت هوای نامساعد مسیر جایگزین اعلام خواهد شد


تلنگر 3

 

                   تلنگـــــــر ۳

          این هفته : شبی برای انتخــاب

 

  

 

 

     

 

      آخرین باری که دیده بودمش 28 سال پیش بود، سال 61 .

یه جفت کتونی آدیـداس اصـل آلمـان خریده بود پنج هزارتومن

که اون موقع پول زیادی بود، همراه شلوار گرمکن و پیراهن و ساق ورزشی، خلاصه آفتابه لگن تکمیل. تصمیم داشت شبا بریم باهم بُدوئیم . بعد از مرگ پدرش که توسنّ 47 سالگی به علّت سکتـهء قلبی مُرد بدجوری ترسیـده بود . خصوصـا" که چاق هم بود و چربی خون ارثی بالایی داشت.

      جمعه شبی با هم قرار گذاشتیم ، از بغل هتـل پامچال به طرف شهــرداری تا هرجا که تونستیـم بُدوئـیـم . برای مـن که تازگی نداشت ولی اون باراوّلش بودیاشایدم دوّم ولی مطمئنم بیشتر نبود ! ساعت هشت شب کنار درب ورودی هتل منـتظر شدم امّا هرچی صبرکردم اثری از آقا رضا پیدا نشد . هوا هنوز تاریک تاریک نشده بود . نم نم ِبارونی میـومـد و کم کم داشت سردم می شد. نیم ساعت گذشت... سه ربع... یک ساعت... ولی از همپا خبری نشد و مثل بقیهء شبا خودم تنهایی شروع کردم .

     بعد ِاون دیگه نه سُراغش رفتم نه باهاش تمـاس گرفتم و

هیچ خبری ازش نداشتم تا هـمـین دو روز پـیـش که دوباره تو راهـروی بـیـمارستـــان حشمت دیدمـش ، درست 200 متری همونجایی که 28 سال پیش باهم قرار داشتیم . سوار ویلچـر

بود. داشتن می بُردنش بخش جرّاحی مردان. پرونده شو نیگا کردم ، عمل by pass داشت . وقتی منو دید اشک تو چشاش حلقه زد . بغلـم کرد و بـا صــدای بُـغض کرده ای گفت: " منـو

می شناسی ؟ "  از لابـلای اون هـمـه تودهء چربی به زحمت شناختمش . خودش بود، آقارضای خوش قول! حالا دیگه 130 کیلویی داشت. می گفت بخاطر وزنش نتونسته اسکن بکنه و مجبور شده  یه راست بره آنژیو، سه تارگش بالای %75 بسته بـود و کانـدیـد عمـل قلـب باز . جریـان اون شب کـذایی رو ازش پرسیدم . آهی کشیـد و بـعـد از یه مـکث طولانی گـفـت: "چی می پرسی؟ ای کاش اون شب قرارمون نیم ساعـت جلوتر بود

و صدای زنگ اون تلفن لعنتی رو هیچ وقت نمی شنیدم. مسیر زندگیم ازهمون شب عوض شد."

     برو بچّه ها زنگ زده بودن که بگن: " امشب یه پارتی مَشت داریم که توهم باید باشی." هرچی اصرارکردم که من ازامشب قراره بادوستم برم بُدوئم به خرجشون نرفت که نرفت. پاشونو   تو یه کفش کردن که: " بابا دمت گرم، حالا که همه چی جوره

می خوای بهمش بزنی، کلّی این در و اون در زدیم تا تونستیم   یه جای دنـج و بی سرخر پیدا کنـیم که اگه توپ هـم بـترکونی صدایی بـیـرون نره . آب شنـگولی هـم هـست فتّ وفراوون ! "  گفتـم: " نر و ماده قاطی یَن دیگه ؟ " گفتن: " به ! تاحالا دیدی

ما از اصول تخطّی کنیم ؟! واسه همیـنه که می خوایم تو هم باشی دیگه ! " نـقطه ضعـف منو خوب می دونستن . گفتم :

"پس ورزش امشب چی می شه؟ آخه ناسلامتی قول دادم." گفتن : " پسر بی خیال ! بذار یه شب دیگه، آخه تو رو  چی به

این حرفا. "

     خلاصه نتونـستـم مقـاومـت کنم و رفتـم . عین گـاگـولا دو

ساعتی خوش گذشت . همون جا با یه دختر آشنا شدم که یه سال بعد شد زنم و دو سال بعد دشمن جونم؛ تا اینکه بالآخره کاربه جُدایی کشید و مجبور شدم مغازهء بازار شیک رو که بابا وصیّت کرده بود برای دخل و خرج مامان نیگه داریم بفروشم و مهریه شو بدم بلـکه شـاخ محبّتو از گُـردهء ما در بیاره . بعدش هم تا مدّت ها درگیـر حضانت بچّه بودیم و از این دادگاه به اون دادگاه مسـافرکشی می کردیم .

     یـواش یـواش مریضیم شروع شد و به جای راهروی دادگاه نشـسـتیـم تو اتاق انتظـار مطب دکترا . پول و بخت و اقبـال که پایـیـن اومد قنـد و چربی و فشار زد بـالا تا رسیدیم به اینجا که می بینی .

     دلداریش دادم و گفتم : "نگران نباش ، فعـلا" ماهیچـه های قلبـت سـالمه ، فقط رگـاش گیـر پـاچ کرده که می دم سـه تا فابریکشو برات سوارکنن !" خلاصه کلّی باهم خندیدیم وسعی کردم هـرجور شده روحیـه شو برای عمل سنگینی که درپیش داشت بالا ببرم. موقع خداحافظی ازم پرسید : "راستی نگفتی این رگای پیوندی رو از کجا قراره بردارن ؟ " آهسته پیجامه شو بالا زدم و گفتم: "از این جـا ." لبخند تلخی زد و گفت: " بـهترین جاست بردارین،بدرد پاهام که نخورد شاید بدرد قلبم بخوره !! "

                                                

 


                                                                   نگارش : میر محمّد صادق مهران



تلنگر 2

 

  تلنگر۲..... این هفته : زمستون

 

  

      

     

 

     شب یلدا هم رفت وزمستون اومد . اگرچه امسال، زمستون ِ گروه کـوبـار خیلی زودترازراه

رسید . بینابین اردیبهشت ماه ، درست همون موقع که باید اوج فعّالیـّـتهای ورزشی باشه اُستخون زپرتی مچ دست من شکست و به این بهانه فوتبال صبح جمعه تعطیل شد . بعدش سنگینی دیفرانسیل شهریارباعث شد که خوردگی صفحه کلاچ پـیـدا کـنه و دیسک لق لقوی گردنـش دربره تا دستاویزخوبی باشه برای لغو برنامه های کوهنوردی . بعضی اعضای فعّال گروه هم بخاطرجرّاحی یک توده ی بدخیم چند صد کـیـلویی درمغز، نـُه ماه مرخّصی زایمانی گرفتن ونشستن پای منقل تا تجدید قوا کنن و یه عـدّه دیگه کفشای فوتبالشونو آویزون کردن تا ادای فوتبالیستای حرفـه ای لوسی رو در بیارن که هرشش ماه یکبارازمیادین ورزشی خداحافظی میکنن و فصل بعد دوباره تویه تیم دیگه سروکلـّه شون پیدا میشه !

     خلاصه درطول این نُه ماه با وجود آب وهوای بسیارلطیف ومساعد که طیّ چند سال اخیربی سابقه بوده سال ورزشی خوبی نداشتیم واین روزهای عالی رومُفت ازچنگ دادیم . دوتا کورس کوهپیمایی، سه چهارجلسه فوتبال صبح جمعه ویه دوره مسابقات گل کوچیک ، اون هم به همّت دانشگاه علوم پزشکی گیلان، تااینجا ماحصل کلّ تلاشهای کوبار درسال جاری بوده والبتـّه یه روزونصفی هم فوتسال درهفته که میشه اونوتنها فعّالیّت ورزشی مستمر گروه محسوب کرد .

     صدمات ورزشی امسال هم کم نبود؛ازشکستگی اُستخون اِسکافوئید بنده تا کشیدگی شدید ماهـیچه های خیّاطه و دوسروچهارسرران و دوقلوی ساق، پیچ خوردگی مچ پا ، آسیب زانو و انگشت شَـست پا واین اواخر شکـستگی ترقـُوه ی آقای نمازی که بنده ی خدا روچند هفته ای ازسالن محروم کرده .

ولی هیچکدوم ِ اینها ورزشکارای واقـعی روازمِـیـدون بدرنمی کـنه و تـنـها مُستـَمسَکی است برای اونایی که ازورزش فرار می کنن.

     اُمیدوارم تو سه ماهِ باقی مونده ، اگه هوا بازم خوب باشه و بخت یاری کنه ، نـُه ماهِ ازدست رفته روتا اندازه ای جبران کنیم و محفل گرم کوبار رو همچنان گـرم نگه داریم . برنـامـه هــای ورزشی دیگـه ای درپیشه ، منتظر باشین .

                              


                          کوچیک شما ، میر محمّـد صادق مهران مهران