کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

سفرنامۀ پاییزان به قلم صهبا

    ادبیّات ضعیف ما ریشه در کودکی دارد؛ آن جا که تقریر یک متن مغلوط و مخلوط از  

 واژه های درست و نادرست، با قلمی ناتوان و سُست، تنها برای رفع نیاز ما است تا 

 از تکرار آزمون املاء و انشاء مصون بمانیم! 

    از آن جا که نوشتن، خود پایۀ درست نوشتن است، اگـر کودکانمان را در سنین 

 خردسـالی به نوشتن تشویق کنیم، وقتی بزرگ تر شدند، درست نوشـتن را نیـز 

 خواهند آموخت.  

    متن زیر تراوشات ذهنی دختر ۹ سالۀ من، صهـبــــا است که در پاسخ به درخواست 

 من برای تحریر یک سفرنامه نوشته شده و به جز تصحیح چند مورد اشتباهات املایی، 

 هیچ گونه دخل و تصرّفی در آن نشده تا ذهنیّـات کودکانۀ او، همـان گونه که هست، در 

 برابر دیدگان شما قرار گیرد. 

 

 

  

    سفرنامۀ پاییزان به قلم صهبا



                 

 

 

    سلام!  

 

 امروز 90/9/18 است. ما می خواهیم برویم کوه. من ساعت یک ربع به پنج 

 

 بیدار شدم و آماده بودم که زودتر برویـم کوه. لباس پوشیدم، وسـایل کوه را 

 

 برداشتیم و ساعت پنج و نیم ازخانه بیرون آمدیم. سوار ماشین شدیم و به 

 

 راه افتادیم. ما باید دو نفر را باخودمان می بردیم: آقای همّتی وخانم شبان 

 

 راباید می بردیم. آنها را سوار کردیم و بعد پدرم مارا یک جایی که نمی دانم 

 

 پیاده کرد و ماشین را بُرد خانه ی عمو بابک گذاشت. همه ماشین هایشان 

 

 را خانه ی عمو بابک گذاشتند و برگشتند.



     

 

    ساعت شش و نیم مینی بوس آمد. مُعـطّل ماندیم که همه بیایند: عمو 

 

 تـورج، طـراوت، طنـین، عمو اِبی به همراه خانـمـش، عمـو بابـک به همراه 

 

 خانمش، عمو مجید به همراه خانمش، عمو بهنام به همراه خانمش، عمو 

 

 حـامد به همراه خاله مـیـنـا، خاله طیّبـه حامدی، آقـای همّتی، خانم لیلا 

 

 شبـان، خانـم متولّی، خانم طلاجـو، خانم نُویـری، خانم پاکیـزه راد، سحـر 

 

 رستگار، آقای علیزاده، شهرزاد، آقای فخر، عمو سینا، ناهید، نظام وصهبا. 

 

 همه آمدند، به راه افتادیم.



     


 

    سه ساعت بعد به کوهـستـان رسیدیم. رفـتـیـم تا یک جای خوب برای 

 

 صبحانه خوردن پیداکنیم. پیدا کردیم وصبحانه راخوردیم. تاساعت نُه مهلت 

 

 داشتیم که همه ی کارهایمان را انجام بدهیم. نُه شد؛ عمو اِبی مسئـول 

 

 چای بود، بساط چای را  جمع کرد. راه افتادیم رفتیم که به کوه برسیم.



     

     

     

 

    توی راه جلودار به همـراه همسرش شعـرهای گیـلکی می خواندند. 

 

 جلودار ما اسمش خانم هاجر متولّی و همسرش آقای ابراهیم علیزاده 

 

 است.



     

     

     

 

    ما هر وقت خسته می شدیم کمی استـراحت می کردیم و هـر وقت 

 

 گرممان می شد یا شال یاکلاه یا کاپشن یا لباس هایی که گرم مارا نگه 

 

 دارد را درمی آوردیم. آن جا خیلی گرم بود. همین طوری به راهمان ادامه 

 

 دادیم.



     

      

     

 

    همین طوری که می رفتیم بالای بالاتر، هوا گرم تر می شد. از کنار دو 

 

 خانه ی روستایی رد شدیم. توی یکی از خانه های روستـایی ازگیل و به 

 

 خوردیم. هم چنیـن جای خیلی خیلی قشنگی داشت. من خوشم آمـد؛ 

 

 نمی دانم که بقیّه هم خوششان آمده است؟



     

     

     

     

     

 

    همین طوری می رفتیم بالا که برای ناهار خوردن جا پیدا کنیم. رفتیم و 

 

 رفتیم و رفتیم که جای خوبی پیدا کنیم.



     

     

     


    کمی که بیش تر رفتیم جای ناهار خوردن را پیدا کردیم. رفتیم آن جـای


 خوب وسایلمان را گذاشتیم و بساط ناهارمان را پهن کردیم.



     

     

     

      

     


    ناهار را خوردیم و پس از ناهار، عمو اِبی به ما چای داد. بابا قوطی لوبیا 

 

 را بغل آتش گذاشت؛ لوبیا پرید رفت آن ور دنیا !



     

     


    بعد وسایلمان را جمـع کردیم همـان راه را برگشتـیـم. کــوه خوبی بود.


 هـمه خسته و کوفـته برگشتیم خانه هامون.



     

     

     

     

      

 

 

 

   

 

     

 

     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
عمو بابک پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:54 http://travle.blogsky.com

آفرین صهبا خانم ...خیلی خوب نوشتی اگه من معلم انشاء شما بودم حتما نمره 20 به شما میدادم ......

مرسی عمو بابک به من روحیه دادید.

شهرزاد یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:59

سلام صهبا جون.افرین عزیزم خیلی قشنگ نوشتی.نویسنده ی خوبی هستی!BRAVO.
صهبا جون فقط اگه نظرم بهت رسید لطفا جوابمو بده که بدونم کامنتم رسیده.مرسی دوووووووووووست دارم.شهرزاد

شهرزادجان به من روحیه دادی، من هم خیلی دوووووووووووووووووست
دارم، خیلی خیلی ممنونم Thanks a lot

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد