کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

کوبــار ( کمیتۀ ورزشی بیمارستان آریای رشت ) ورزشی-فرهنگی-اجتماعی

کوبار درگویش گیلکی به معنی بارانی است که در کوهستان ببارد.

تلنگر 6


            


 تَلَنـگـُـــر  ۶

  

 

 این هفته  تفاوت ها


 

     

 

     ساعت ده شب خسته و مونده با یه بغل شکم چره وخرت و پرت

 

های دیگه رسیدیم خونه . داخل خونه از بیرون تاریک تربود ، بجز

 

نورهای چشمک زن اُتاق آقا پیمان که پشت مونیتورکامپیوترسخت

 

مشغـول مُـطـالعه و تحـقـیـق دربارهء آخرین version بازی های

 

مُخ تراش رایانه ای بود .ازدیدن ما نه خوشحال شد نه جا خورد وبا

 

همون وضع قبلی به کارش ادامه داد .

    

     تویه دستش دستهء joy stick  بود وتودست دیگه ش بسته های

 

خوش آب ورنگ ومُغذ ّی پفک وچیپس خانواده ؛ اوّلی روبا هیجان

 

این وَر و اون وَرمی بُرد ودوّمی رو با فشارمی کرد تو حلقش و به

 

ضرب نوشیدنی های گازدارمی داد پائین . رفتیم جلو وبه رسم ادب

 

سلامی کردیم . درجواب، صوتی با حدّاکثر شدت پنج دسی بل ازش

 

دررفت که بدون خطرجدّی قبل از رسیدن به من ومامانش محو شد.

 

     تامامانش شام حاضـرکنـه لباس پوشـیـدم  که برم ورزش . بهش

 

پیشنهاد دادم که لااقل امشب رو باهم بریـم ولی درپاسخ فرمودن که

 

به خاطرامتحـان فـردا ناچارن برن منـزل دوستـشون و باهم  درس

 

بخونن ! بعدش هم موبایـل رو ازجیب مبارک درآوردن و با تاکسی

 

تلفنی سرکوچه تماس گرفتن که بیاد وسبدگل دوازده سالهء تپُل مپُلی

 

هشتادکیلویی بابا رو دویست متراونطرف ترجابجا کنه !

 

     حرصم گرفته بود . یاد دوران بچّگی خودم افـتادم . امتحان آخر

 

سـال رو که می دادیم با هزار دوزو کلک یه پَن زاری ازمادرمون

 

می گرفتیم تا ده تا گردوی فکسّنی بخریم وتا آخرتابستون باهمونا تو

 

کوچه گردوبازی کنیم . چه بَد وبیـراهـا یی که به خاطرسروصدای

 

فوتبال گل کوچیک تو لنگ ظهرازدروهمسایه نمی شـنـیـدیـم و چه

 

کتکهایی که به خاطربالارفتن بی هدف ازدیوارهمسایه ازمادرمون

 

نمی خوردیم ولی با همهء اینا همیشه قبراق وسرحال بودیم وعاشق

 

جست وخیز و بازیهـای فیزیکی . با هـمـهء شیطنت و جسارتی که

 

داشتیم با ادب بیگانه  نبودیم و درس احترام  به بزرگتر وقدرشناسی

 

روازهمونا یاد گرفته بودیم . داشتن یه دوچرخهء دست دوّم یا تفنگِ

 

بادی غایت الآمال ما بود که مستلزم چند سال نوبت واستادن، ماهها

 

خواهش وتمنـّا وحدّاقل بیست تا نمرهء بیست توبیست ودوتا امتحان

 

اخیربود ؛ ولی حالا گردو فقط موقع صُبحونه مورد استفاده داره یا

 

توفسنجون وشش انداز ! فـوتبـال فقط  با play station II حـال

 

می ده وبالارفتن ازدیوارصاف هم به عهدهء "سیلوستراستالونه" تو

 

فیلم صخره نورده ! جست وخیزوحرکات فیزیکی بیشترتوعروسیا،

 

اونهم پس از صرف مواد شیمیایی، کاربُرد داره ! ازادب واحتـرام

 

فقط  خاطره ای به جا مونده و نمک ناشناسی وناسپاسی ازبدیهـیات

 

اخلاقی ونوعی ارزشه وتقریبا"معادل زرنگی محسوب می شه !

 

     توهمین خیالات رفتم انباری که کتونی مو بردارم ، چشمم اُفتـاد

 

به دوچرخهء دومیلیونی آقا پیمان که سوسک ها رو گلگـیرش رژه

 

می رفتن ولی بوی لاستیکای نـُوش ازیه فرسخی به مشام می رسید.

 

خوب که فکرکردم فهمیدم اشکال نه اززمانه نه ازبچّه های این دور

 

وزمانه. اشکال ازخود ماست. ما بخاطرمحرومیت هایی که داشتیم

 

نمی خوایـم بچّــه هـامـون سختی ها وکمبـودهـای دوران کودکی و

 

نوجَوونی ما رو تجـربه کـُنن و هـمـه چی  رو بی حـدّ و حساب  در

 

اختیارشون می ذاریم غافل ازاینکه با این کاراوناروازخیلی چیزای

 

دیگه محروم می کنیم ؛ مثل استـقلال فکـری ومالی ، انگیزه وتلاش

 

برای رسیدن به هدف ، اعـتـماد به نـفس ، حق شـناسی وقـدردانی ،

 

وخلاصه همهء اون چیـزایی رو که می شـه جُزو صفات برجستهء

 

یک انسان فرهیخته برشمرد .

 

 

  یکی می گفت: " آنچه جذّاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست،

                      بلکه دشواری رسیدن به سهولت است! "

                                                        

                                                                  نگارش : میرمحمّد صادق مهــران




 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد